ارائه مبانی اصیل و حقیقی اسلام

کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام در رابطه با حذاقت رسول خدا در معالجۀ امراض روحی

کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام در رابطه با حذاقت رسول خدا در معالجۀ امراض روحی أمیرالمؤمنین علیه السّلام در «نهج البلاغة» خطبه‌ای دارد که در ضمن آن راجع به حذاقت رسول خدا در معالجۀ امراض روحی، جملهای را بیان میفرماید که حقّاً آن جمله، دربارۀ قرآن و حذاقت آن صادق است. طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ. قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ. وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ. یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إلَیْهِ؛ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ، وَ ءَاذَانٍ صُمٍّ، وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ. مُتَّبِـعٌ بِدَوآئِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ. «رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم طبیبی بود که در طبّ خودش دوّار بود. (یعنی زیاد دور میزد بر روی مرض، و اقسام آن، و ارتباط امراض با هم؛ و زیاد دور میزد بر روی دارو و درمان. و حکیم حاذق و مطّلع به همۀ جوانب مرض و تمام طرق درمان آن بود.) که آنحضرت مرهمهای خود را خوب استوار میساخت، و در عین حال آلتهای داغ را برای سوزاندن موضع فساد و زخمهای عفونی خوب داغ میکرد و میگداخت. و در اینصورت آن مرهمها را و آن آلتهای داغ کننده را بر جاهائی که لازم بود و نیاز به مرهم گذاری و یا داغکردن بود، مینهاد. مواضع مورد حاجت به مرهم نهادن و داغ کردن، دلهائی بود که کور شده بودند، و گوشهائی که کر شده بودند، و زبانهائی که گنگ و لال گردیده بودند. رسول خدا این داروهای خود را به مواضع غفلت و بیخبری، و مواطن حیرت و سرگردانی میرسانید، و میکشانید تا بدانها برسد.» دواهائی که برای قلبهای کور مفید است، دواهائی است که فهم را باز میکند، و وجدان را بیدار مینماید. و آنچه برای گوشهای کر مفید است، إنذار و وعده، و موعظه، و تخویف و تحذیر، و ترغیب و تشویق؛ و آنچه برای زبانهای لال مفید است، خصوص آن داروئی است که زبان را به ذکر خدا درآورد و آن لسان گنگ را گویا سازد. مرحوم ملاّ فتح الله کاشانی در «شرح نهج» فرموده است: )) أمیرالمؤمنین علیه السّلام از طَبیبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ، نفس نفیس خود را اراده نموده است. (( ولیکن از ظاهر سیاق، بعید است. باری، روح مقدّس رسول الله که حقیقت قرآن است؛ همانطور که طَبیبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ است، قرآن هم طَبیبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ است که بشر را از امراض مهلکه و خانمانسوز نجات میدهد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

نگاهى نو به زندگى و شخصیت پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله)

چهره چهره‌اش سپید، اما نمکین بود. انس گفته است: آفریدگار هر پیامبرى فرستاد گل‌چهره بود و... پیامبر شما (حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)) خوش‌چهره‌ترین آنان بود. عرب‌هاى بیابان‌نشین همواره با دیدن سیمایش مى‌گفتند: «سوگند به خداوند، این رخساره انسانِ دروغگو نیست.» چهره‌اش گِرد بود. زیر لب پایینش خال داشت. پیشانى پیشانى‌اش بلند، ابرو ابروانش، به هم پیوسته بودند؛ اما باریک و کشیده. چشم سیاهى چشمانش پُررنگ بود. چشمانش درشت بودند. بینى بینی‌اش کشیده و باریک بود دندان دندان‌هاى پیشین او به گونه‌اى متناسب از یکدیگر فاصله داشتند و از سپیدى مى‌درخشیدند. آراستگى مى‌فرمود: لباس‌هاى خود را بشویید؛ موهاى خود را کوتاه کنید؛ مسواک بزنید؛ آراسته و پاکیزه باشید؛ زیرا یهودیان چنین نکردند و زنانشان زناکار شدند. به آینه یا آب مى‌نگریست و موهایش را شانه مى‌زد. افزون بر آراستگى براى همسرانش، براى دوستانش نیز خود را مى‌آراست. عایشه مى‌گوید: دیدم در پیاله آبى که در خانه بود خود را مى‌نگرد و موهایش را مرتب مى‌کند و مى‌خواهد نزد دوستانش برود. بدو گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! تو پیامبر و بهترین آفریده هستى، به آب مى‌نگرى و خود را مى‌آرایى؟ حضرت فرمود: خداوند دوست دارد هرگاه بنده‌اى نزد دوستانش مى‌رود، خود را بیاراید. تن‌پوش خود را نیکو کنید؛ لوازم خود را سامان دهید؛ آن‌‌چنان که در میان مردم به سانِ خال، آشکار باشید. خوردن عایشه مى‌گوید: «شکم پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز سیر نشد.» منظور عایشه، «آکندن شکم از غذاست»؛ به گونه مردمان عادى که بر سر سفره‌هاى رنگین تا به حلقوم مى‌خوردند و معده را سنگین کنند. این چنین خوردنى، بدن را مى‌فرساید، بی‌حالى و خواب‌آلودگى و تنبلى مى‌آورد، حال نیایش را از آدمى مى‌رباید و... خوش‌بویى اگر کسى از راهى که او گذشته بود مى‌گذشت، از بوى خوش باقى مانده در فضا مى‌فهمید رسول گرامى از آن‌جا عبور کرده است. اگر بر سر کودکى دست مى‌کشید، بوى خوش دستش بر موى کودک مى‌ماند. عطرى را که بدو هدیه مى‌دادند رد نمى‌کرد. مى‌فرمود: بهترین بندگان خدا آنهایى هستند که... خوش‌بویند. در خانه در خانه‌اش، خجول‌تر از دوشیزگان بود؛ از اهل خانه نه غذایى مى‌طلبید و نه علاقه‌اش به خوردنی‌ها را ابراز مى‌کرد. اگر غذایش مى‌دادند مى‌خورد؛ آنچه مى‌دادند مى‌پذیرفت؛ و آنچه نوشیدنى مى‌دادند مى‌نوشید؛ چه بسا خود براى خوردن و نوشیدن برمى‌خاست. در خدمت کارهاى خانه بود و در تکه تکه کردن گوشت با اهل خانه همکارى مى‌کرد. بیشتر دوخت و دوز مى‌کرد. چون به منزل مى‌آمد، وقت خود را به سه قسمت تقسیم مى‌کرد: بخشى براى خدا؛ بخشى براى خانواده و بخشى براى خود. آن ساعت را که به خود اختصاص داده بود، بین خود و مردم تقسیم مى‌کرد. ابتدا خواص را به حضور مى‌پذیرفت، و بعد هم با عموم ملاقات داشت. در نتیجه، آن ساعت هم که خاص خود آن بزرگوار بود، در اختیار یاران و اصحابش قرار مى‌گرفت. درِ خانه را خود باز مى‌کرد. گوسفندان را نیز مى‌دوشید. به خانواده‌‍اش غذاى خوب مى‌داد. راه رفتن با یارانش که راه مى‌‌رفت، اصحاب پیشاپیش او مى‌رفتند و او در پى آن‌ها. مى‌فرمود: پشت سرم را براى فرشتگان بگذارید. خوشش نمى‌آمد دیگران پشت سرش حرکت کنند؛ اما دو طرف او راه مى‌رفتند. چون راه مى‌رفت، به این طرف و آن طرف نگاه نمى‌کرد. وقتى راه مى‌رفت، گام‌هایش را محکم از زمین برمى‌داشت ‍]مانند برخى نمى‌خُرامید]. با وقار گام برمى‌داشت. قدم‌هایش کشیده و سریع بود؛ بدون این که شتابى در رفتنش مشاهده شود... . بردبارى بزرگترین شاگردش ـ امام على (صلی الله علیه و آله) ـ او را «بردبارترینِ مردمان» معرفى مى‌کند؛ زیرا محمد پیشواست و بردبارى براى رهبر، امرى ضرورى است؛ آن هم رهبرى که رنج جهل میلیاردها انسان عصر خود و سده‌هاى بعد را بر دوش خویش تاب مى‌آورد. آن حضرت بردبارترین مردمان بود. انس مى‌گوید: ده سال خدمتش را کردم؛ نه هرگز دشنامم داد و نه کتکم زد؛ نه مرا از خود رانْد و نه به رویم اخم کرد. گاه در کارى که دستور فرموده بود سستى مى‌کردم، سرزنش نمى‌کرد و اگر کسى از خاندانش نکوهشم مى‌کرد، مى‌فرمود: رهایش کنید. اگر مى‌توانست انجام مى‌داد. مى‌فرمود: آدمى با بردبارى به مقام انسان روزه‌دارى مى‌رسد که شب‌ها را به عبادت مى‌گذراند. عبدالله، پسر مسعود، مى‌گوید: پیامبر سفارش فرموده بود: کسى از شما نزد من از یارانم بدگویى نکند؛ دوست دارم با دلى بی‌دغدغه از نزد شما بروم. روزى مالى نزدش آوردند. آن را تقسیم کرد. شیندم دو نفر با هم صحبت مى‌کنند. یکى از آنان به دیگرى مى‌گوید: قسم به خداوند، نیت محمد از این تقسیم، خدا و روز رستاخیز نبود! نزد پیامبر رفتم و گفتم: شما فرمودى کسى از یارانم بدگویى به من نرسانَد، [اما] من شنیدم فلانى و فلانى چنین حرفى زدند. رخساره‌اش سرخ شد و فرمود: رهایش کن. حضرت موسى بیش از این‌ها آزار دید، اما تاب آورْد! بزرگوارى بزرگوارترین فرد قبیله خود بود. امام على (صلی الله علیه و آله) در نهج‌البلاغه مى‌فرماید: پس به پیامبر پاکیزه ... اقتدا کن که ... مایه فخر و بزرگى است، براى کسى که خواهان بزرگوارى است. هرگز به خاطر خودش از کسى انتقام نگرفت. با نوشیدنى افطار مى‌کرد و غذاى سحرش هم نوشیدنى بود. انس مى‌گوید: پیامبر گاهى شربتى مى‌خورْد که هم افطارش محسوب مى‌شد و هم سحرش. چه بسا آن نوشیدنى شیر بود و یا شربتى که در آن نان خیسانده مى‌شد. شبى آن را براى رسول خدا مهیا کردم. پیامبر دیر کرد. گمان کردم منزل یکى از دوستانش دعوت است. آن را خوردم. پس از ساعتى پیامبر آمد. از بعضى همراهانش پرسیدم جایى افطار کرده یا دعوت بوده است. گفتند: نه افطار کرده و نه جایى دعوت بوده است. آن شب را به گونه‌اى گذراندم که فقط خدا مى‌داند؛ از این اندوه که پیامبر آن شربت را بخواهد. اما او آن شب را گرسنه خوابید و گرسنه [روز بعد] روزه گرفت. تا این لحظه نیز درباره آن سخنى نگفته و چیزى نپرسیده است. حق‌گرایى در شادمانى و خشم، جز حق نمى‌گفت. حق را اِعمال مى‌کرد، گرچه [در ظاهر] به ضرر خودش یا دوستانش بود. هنگامى که در اقلیت قرار داشت و وارد شدن حتى یک نیرو در اردوگاهش سرنوشت‌ساز بود، از او خواستند از مشرکان براى سرکوب مشرکان دیگر یارى جوید، نپذیرفت و فرمود: از مشرک کمک نمى‌طلبم. به یارانش توصیه مى‌کرد: سخن حق را از هر که شنیدى بپذیر، گرچه دشمن بیگانه باشد؛ و ناحق را از هر کس شنیدى نپذیر، گرچه دوست نزدیک[ات] باشد. اگر پاى حقى در میان مى‌آمد، دیگر کسى را نمى‌شناخت و احدى را یاراى ایستادگى در مقابل آن عزیز نبود، تا آن که آن حق را یارى کند. بر دسته شمشیرش نوشته شده بود: ... حق را بگو، گرچه [در ظاهر] به زیان تو باشد. فروتنى امام على (صلی الله علیه و آله) فروتنى او را چنین بازگو مى‌کند: محبوبم محمد (صلی الله علیه و آله)، پاى شتر را خود مى‌بست، خود به حیوانات علف مى‌داد، با دستش گوسفند را مى‌دوشید و بر لباس و کفش وصله مى‌زد. یارانش جلوى پایش برنمى‌خاستند؛ زیرا مى‌دانستند این کار را دوست نمى‌دارد. چیزى را که از بازار مى‌خرید، خود به خانه مى‌آورد. مى‌فرمود: از فروتنى آن است که آدمى خرسند باشد [و نه ناگزیر] که [اگر لازم شد] پایین مجلس بنشیند و به هر کسى مى‌رسد سلام کند. مى‌فرمود: پنج رفتار است که تا هنگام مرگ آنها را ترک نخواهم کرد: غذا خوردن روى زمین [مفروش]، سوار الاغ بی‌پالان شدن، بز را با دست خود دوشیدن و به بچه‌ها سلام کردن ... . هر گاه سواره ره مى‌سپرد، اجازه نمى‌داد کسى پیاده همراهش بیاید. مى‌خواست او نیز سوار شود، اگر نمى‌پذیرفت مى‌فرمود: جلوتر برو و در جایى که مى‌خواهى منتظر باش. من نزد تو مى‌آیم. مى‌فرمود: کسى فروتنى نکرد، جز آن که خداوند او را بالا بُرد. همواره مى‌فرمود: اى مردم! مرا برتر از مرتبه‌ام ندانید؛ پروردگار پیش از آن که مرا پیامبر قرار دهد، بنده ساخته است. مسلمان و یهودی‌اى به یکدیگر دشنام مى‌دادند. مسلمان گفت: [قسم] به کسى که محمد (صلی الله علیه و آله) را بر جهانیان برگزید. یهودى گفت: [قسم] به کسى که موسى را بر جهانیان برگزید. مسلمان بر سر خشم آمد و به یهودى سیلى زد. یهودى نزد پیامبر آمد و او را از ماجرا باخبر کرد. حضرت، مسلمان را فراخواند و ماجرا را از او پرسید. مسلمان به سیلى زدن اعتراف کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مرا بر موسى (صلی الله علیه و آله) برترى ندهید. مردم در رستاخیز بیهوش مى‌شوند. من نخستین کسى هستم که به هوش مى‌آیم. پس موسى را مى‌بینم که کناره عرش را گرفته است. نمى‌دانم آیا او جزء افرادى است که بیهوش شدند و پیش از من به هوش آمده است، یا از کسانى است که خداوند او را از بیهوش شدن معاف کرده است. روزى براى شست‌وشوى خود بر سر چاهى رفت. «حذیفه» پسر «یمان» لباس او را نگه داشت و او را از چشم مردم پوشاند تا شست‌وشویش به پایان رسید. سپس حذیفه مشغول شست‌وشو شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) لباس او را نگه داشت و او را از چشم مردم پوشاند. حذیفه نپذیرفت و گفت: پدر و مادرم به فدایت، اى فرستاده خدا! این کار را نکن. حضرت از پس دادن لباس سرباز زد و فرمود: هیچ‌گاه دو نفر با هم همنشین نشدند، جز آن که کسى که با دوستش مهربان‌تر است، نزد پروردگار محبوب‌تر است. هر کسى که نعمتى دارد، در معرض حسادت است؛ جز فروتن. مى‌فرمود: در ستودن من از اندازه تجاوز مکنید؛ آن چنان که مسیحیان در مورد عیسى (صلی الله علیه و آله) کردند. همانا که بنده خدایم. درباره من بگویید: بنده و رسول خدا.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

معرفی پیامبر(صلی الله علیه واله) از زبان خداوند

خداوند در قرآن کریم پیامبر(صلی الله علیه واله) را با چهار صفت مردمی، دلسوز و کسی که علاقه زیادی به مردم دارد و مهربان و رئوف است، به مردم معرفی می‌کند.قرآن کریم : لَقَدْ جَآءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ.«سوره توبه- آیه 128» قرآن کریم: همانا پیامبرى از خودتان به سوى شما آمده است که آنچه شما را برنجاند بر اوسخت است، بر هدایت شما حریص و دلسوز، و به مؤمنان رئوف و مهربان است.خدای متعال در این آیه از قرآن کریم پیامبر(صلی الله علیه واله) را با چهار صفت بسیار مهم به مردم معرفی می‌کند:- مردمی است: چون از مردم است به همه دردها و مشکلات آنان آشنا است؛ " مِنْ اَنفُسِکم"- دلسوز است: از هر گونه ناراحتی و رنج و زیان مردم سخت ناراحت می‌شود؛ "عَزیزعلیه مَا عَنتم"- علاقه زیادی به مردم دارد: عشق بسیار به خیر و سعادت و پیشرفت و بزرگی و مجد و هدایت مردم دارد؛ "حَریصٌ عَلیکم"- مهربان و رئوف است: نسبت به مؤمنین مهربانی و رأفت خاصی دارد؛ " بِالمُؤمِنینَ رَؤفٌ رَحیم"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

عباراتی که بر دسته شمشیر رسول‌الله(صلی الله علیه واله) حک شده بود

مرحوم شیخ صدوق(ره) نقل کرده است که در دستگیره شمشیر رسول اکرم(صلی الله علیه واله) این چند جمله نوشته شده بود: «صِلْ مَنْ قطعک و قُلِ الحقَّ و لَوْ عَلیکَ یا علی نَفْسِکَ و أحْسِنْ بِمَنْ أسَاءَ إلیْکَ»آیت‌الله سیدمحمد ضیاءآبادی در کتاب «خاتم انبیا، رحمت بی‌انتها» آورده است: مرحوم علامه مجلسی(ره) از امالی مرحوم شیخ صدوق(ره) نقل کرده است که در دستگیره شمشیر رسول اکرم(صلی الله علیه واله) این چند جمله نوشته شده بود:«صِلْ مَنْ قطعک و قُلِ الحقَّ و لَوْ عَلیکَ یا علی نَفْسِکَ و أحْسِنْ بِمَنْ أسَاءَ إلیْکَ»چه جمله‌های پرمحتوایی، آن هم بر قبضه شمشیر! یعنی اکنون که پیامبر(صلی الله علیه واله) به قدرت رسیده و شمشیر به دست گرفته است چه باید بکند؟ آیا کارش جنگ و خون‌ریزی و بی‌رحمی است یا رحمت و لطف و کرم؟از آنجایی که شمشیر هم برای دفع مهاجم و رفع مزاحم است از این رو بر دسته‌اش نوشته شده:«صِلْ مَنْ قطعک؛ اگر کسی از تو برید، تو به او بپیوند».او به خانه‌ات نیامد تو به خانه‌اش برو؛ از حالت جویا نشد تو از حال او جویا شو؛ نگو که او نیامد من هم نمی‌روم؛ او از حالم نمی‌پرسد من هم نمی‌پرسم.«قُلِ الحقَّ و لَوْ عَلیکَ یا عَلی نَفْسِکَ؛ (همیشه و در هر جا) آنچه حق است بگو اگرچه به زیانت تمام شود.«و أحْسِنْ بِمَنْ أسَاءَ إلیْکَ؛ نیکی کن درباره کسی که به تو بدی کرده است».خیلی مهم است اگر به کسی که با ما هیچ رابطه‌ای ندارد، نه به ما بدی کرده و نه خوبی، خدمتی کرده و یا مشکلی از او حل کنیم. البته کار خوبی کرده‌ایم؛ اما خیلی کار مهمی انجام نداده‌ایم. زمانی هم که کسی به ما خدمتی کرده و ما هم متقابلاً به او خدمتی می‌کنیم باز هم کار مهمی نکرده‌ایم.مهم این است که به کسی که به ما بدی کرده، در زندگی ما مشکلی ایجاد کرده و یا چاهی سر راهمان کنده است خوبی کنیم، مشکلش را برطرف و خار را از سر راهش برداریم؛ این است کمال و از مکارم اخلاق است. چرا که الگو و اسوه ما رسول‌الله(صلی الله علیه واله) فرموده‌اند:«إنی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق»من آمده‌ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

8 صفت برای شبیه شدن به رسول خدا (صلی الله علیه واله)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در حدیثی زیبا هشت صفت را برای شبیه‌ترین افراد به ایشان نام برده‌اند.پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) فرمود: آیا شما را از شبیه‌ترین‌تان به خودم با خبر سازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند: هر کس خوش اخلاق‏‌تر، نرم‏خوتر، به خویشانش نیکوکارتر، نسبت به برادران دینى‌‏اش دوست‏دارتر، بر حق شکیباتر، خشم را فروخورنده‏‌تر ، با گذشت‏‌تر و در خرسندى و خشم با انصاف‌‏تر باشد.متن حدیث:ألا اُخْبِرُکُمْ بِاَشبَهِکُم بى؟ قَالوا: بَلى یا رَسولَ اللّه‏ِ. قالَ: اَحسَنُکُم خُلقا وَ اَلیَنُکُم کَنَفا وَ اَبَرُّکُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّکُم حُبّا لاِِخوانِهِ فى دینِهِ وَ اَصبَرُکُم عَلَى الحَقِّ وَ اَکظَمُکُم لِلغَیظِ وَ اَحسَنُکُم عَفْوا وَ اَشَدُّکُم مِن نَفْسِهِ اِنْصافا فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ؛
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

حکایات عجیب میلاد پیامبر اعظم (صلی الله علیه واله)

سال تولد پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه واله) در عام الفیل بوده که برابر با سال 570 میلادی است و همه محدثان و مورخان اتفاق نظر دارند که ماه تولد پیامبر گرامی در ماه ربیع الاول بوده، هر چند در روز آن اختلاف نظر دارند. گروهی آن را 17 ربیع و گروهی دیگر 12 آن ماه می دانند. صفحات تاریخ گواهی می دهند که میلاد پیامبران با حوادث و رویدادهای خارق العاده ای همراه بوده است. مثلا میلاد حضرت موسی (علیه السلام) در زمانی رخ داد که حکومت وقت گروهی را مامور کرده بود تا تمام نوزادان ذکور بنی اسرائیل را ذبح کنند، دوران بارداری حضرت مریم(علیه السلام) و تولد حضرت مسیح (علیه السلام) با یک رشته حوادث عظیم و چشمگیر که مخالف قوانین عادی است همراه بوده است. مادر وی بدون آنکه با مردی ازدواج کند آبستن گردید، وضع به گونه ای بود که احدی از بنی اسرائیل از حمل او آگاه نبود، و او در نقطه ای خلوت وضع حمل کرد، خدا به او دستور داد که درخت خرمای خشکیده را تکان دهد تا رطب خرمای تازه از آن فرو ریزد، آنگاه فرزند خویش را به سوی قوم خود آورد، سیل اعتراض ها آغاز گردید، او برای دریافت پاسخ به نوزاد خود "مسیح" اشاره کرد که سئوال های خود را از او بپرسید. ناگهان نوزاد لب به سخن گشود و گفت: من بنده خدا هستم کتاب (انجیل) به من داده شده و از پیامبران می باشم، خدایم مرا به نماز و زکات امر فرموده است. بنابراین نباید تعجب کنیم که تاریخ می گوید ولادت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله) با یک رشته حوادث فوق العاده همراه بود. مثلا هنگام ولادت او طاق کسری در ایران شکافت و چند کنگره آن فرو ریخت، آتشکده فارس خاموش شد، بت های مکه سرنگون شد، نوری از وجود آن حضرت به سوی آسمان بلند شد و شعاع وسیعی را روشن ساخت و انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند و آن حضرت هنگام تولد جمله های "الله اکبر، الحمد لله کثیرا و سبحان الله بکره و اصیلا" را به زبان جاری کرد. (تاریخ یعقوبی، جلد 2 صفحه 5) اگر در علت این حوادث بیندیشیم می فهمیم که این رویدادها از سپری گشتن دوران بت پرستی بشارت می دهد، و این که به همین زودی مظاهر قدرت های اهریمنی به نابودی کشیده خواهد شد و حوادث شب میلاد آن حضرت می تواند از این مقوله باشد، زیرا هدف از آن ایجاد تکان و توجه در قلوب مردمی بود که در بت پرستی و ظلم و بیدادگری غرق شده بودند. اصولا لازم نیست که حوادث در همان روز وقوع مایه عبرت و وسیله پند و اندرز گردد، بلکه کافی است که حادثه ای در سالی رخ دهد و پس از سالیان درازی از آن بهره گرفته شود. مردم عصر رسالت و یا کسانی که پس از آن آمده اند وقتی ندای مردمی را می شنوند که با تمام قدرت به ضدیت با بت پرستی و ظلم و بیدادگری برخاسته است آنگاه که سوابق زندگی او را مطالعه و بررسی می کنند، ملاحظه می نمایند که در شب میلاد این مرد، حوادثی رخ داده است که با دعوت او کاملا هماهنگ است، طبعا تقارن این دو نوع حادثه را نشانه راستگویی او می گیرند و به تصدیق او بر می خیزند. سال و ماه و روز تولد سال تولد پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه واله) در عام الفیل بوده که برابر با سال 570 میلادی است و همه محدثان و مورخان اتفاق نظر دارند که ماه تولد پیامبر گرامی در ماه ربیع الاول بوده، هر چند در روز آن اختلاف نظر دارند. گروهی آن را 17 ربیع و گروهی دیگر 12 آن ماه می دانند، ولی فرزندان خانواده آن حضرت قول نخست را تعیین می کنند. پس از تولد آن حضرت، عبدالمطلب او را به درون کعبه برد و برای این نعمت بزرگ خدا را سپاس گفت. روز هفتم در مراسم نامگذاری، عبدالمطلب گروهی را دعوت کرد و در جشن باشکوهی نام ایشان را "محمد" نهاد، آنگاه که از او پرسیدند چرا نام او را "محمد" نهادی؟ او در پاسخ گفت می خواهم او در آسمان و زمین فرد ستوده باشد و این نام کمتر در عرب رایج بوده است. البته رسول گرامی (صلی الله علیه واله) بسان دیگر پیامبران نام های متعدد دارد و از نام های آن حضرت است: احمد، طه، یس. حضرت محمد (صلی الله علیه واله) مدت کمی از شیر مادر و چندی از شیر زنی به نام "ثویبه" نوشید. آن گاه مصلحت دیده شد که برای پرورش در هوای صحرا و رشد و نمو در محیط آزاد و دور از بیماری که گاهی شهر مکه را تهدید می کرد به دایه ای سپرده شود که او را در بیرون از مکه پرورش دهد. افتخار این کار نصیب زنی به نام "حلیمه" شد که از قبیله بنی سعد بود. این زن 5 سال تمام پیامبر را در میان قبیله خود پرورش داد. او گاهگاهی پیامبر را به مکه می آورد و چند روزی نزد عبدالمطلب و مادر گرامیش آمنه می گذاشت آنگاه دو مرتبه او را با خود به صحرا می برد. وی از دوران پرستاری خود حوادث عجیب و شیرینی را نقل می کند که یکی را در اینجا یادآور می شویم: روزی کودک عبدالمطلب از من درخواست کرد که همراه فرزندان من به صحرا برود و شب هنگام به محل باز گردد من از ترس این که مبادا به کودک عبدالمطلب آسیبی برسد، یک مهره "یمنی" که مایه حفاظت کودکان در قبیله ما شناخته شده بود به گردن او انداختم، در این هنگام کودک از من پرسید این سنگ سبز چیست؟ گفتم این حافظ و نگهبان توست، در این هنگام کودک خشمگین و طوفانی شد و با دست خود آن مهره را از گردن باز کرد و به دور افکند وبا صدای رسا و بلند گفت: مادر جان آرام، آرام، من نگهبان و حافظ دیگری دارم با من کسی هست که پیوسته مرا حفظ می کند. (بحار، جلد 15 صف 349) حضرت محمد (صلی الله علیه واله) به مکه باز می گردد دایه مهربان کودک عبدالمطلب پس از 5 سال محافظت تصمیم گرفت که او را به مکه بازگرداند تا مجددا تحت سرپرستی جد بزرگوراش عبدالمطلب و مادر گرامیش آمنه قرار گیرد. این کودک مایه تسلی خاطر هر دو نفر بود که در مرگ عبدالله شدیدا غرق تاثر بودند کودک با مادرش هر دو راه یثرب را در پیش گرفتند و یک ماه در آن جا توقف داشتند و خانه ای را که عبدالله پدر رسول اکرم (صلی الله علیه واله) در آنجا بود را مشاهده کردند و سپس رهسپار مکه شدند. هنگام بازگشت به مکه مادر آن حضرت در نقطه ای به نام "ابواء" شدیدا بیمار شد و درگذشت و در این موقع عبدالمطلب شخصا سرپرستی او را بر عهده گرفت. قرآن مجید از این دوره یادآوری می کند که آنجا می فرماید:"آیا تو را نیافت یتیم و پناه نداد". پیامبر (صلی الله علیه واله) 8 ساله بود که عبدالمطلب درگذشت و ایشان را با مصیبت بزرگی روبرو کرد. در این موقع سرپرستی پیامبر طبق سفارش عبدالمطلب به حضرت ابوطالب واگذار شد. حضرت ابوطالب برادر تنی عبدالله بود و پس از عبدالمطلب شخصیت بزرگ بنی هاشم به شمار می رفت و به سخاوت و جوانمردی اشتهار کامل داشت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

تقویم شیعه/ فردا 17 ربیع الاول

1- ولادت پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اتفاق علمای شیعه در این روز هنگام فجر روز جمعه در مکه معظمه ولادت با سعادت حضرت سیدالانبیا محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله) واقع شده است. ولادت آن حضرت با سلطنت انوشیروان عادل مقارن بود و در آن سال اصحاب فیل هلاک شدند. نام آن حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و کنیه ایشان ابوالقاسم است. نام پدر آن حضرت عبدالله و نام مادر آن حضرت آمنه بنت وهب است.(1) هنگام ولادت نور از پیشانی آن حضرت لامع بود و بوی مشک از ایشان ساطع می گشت. نوری در آن شب از طرف حجاز ساطع شد و در تمام عالم منتشر گردید. تخت پادشاهان سرنگون شد و همه آنان در آن روز لال بودند و نمی تواستند سخن بگویند. در روز ولادت آن حضرت هر بتی که در هر جای عالم بود به رو در افتاد و چهارده کنگره از ایوان کسری فرو ریخت. دریاچه ساوه که آن را می پرستیدند خشک و بدل به نمکزار شد. در وادی ساوه که سالها بود کسی آب در آن ندیده بود آب جاری شد. آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در شب ولادت آن حضرت خاموش شد. علم کاهنان و سحر ساحران باطل گردید، و طاق کسری از میان به دو نیم شد که تا امروز نمایان است. هنگام ولادت آن حضرت این ندا از آسمان شنیده شد: «جاءَالحق وزهق الباطل اِنّ الباطلَ کان زهوقاً»(2) 2- ولادت امام صادق(علیه السلام) در 17 ربیع الاول سال 83 هجری ولادت باسعادت امام جعفرصادق(علیه السلام) در مدینه منوره اتفاق افتاده است.(3) نام مبارک آن حضرت جعفر و کنیه شریفش ابوعبدالله و لقب نورانی حضرت صادق (علیه السلام) است. پدر بزرگوارش امام محمد باقر (علیه السلام) و مادر گرامی آن حضرت جناب ام فروه است. در شمایل آن حضرت گفته اند: آن حضرت میانه قد و افروخته رو و سفید بدن و کشیده بینی و موهای ایشان سیاه ومجعد وبرگونه شان خال سیاهی بود. منابع: 1- اعلام الوری: ج 1 ص 43-45. کشف الغمه: ج 1 ص 15. 2- سوره اسرا: آیه 81. بحارالانوار: ج 15 ص 274. 3- بحارالانوار: ج 47 ص 1-6.ج 95 ص194
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

میزان علاقه حضرت فاطمه (س) به سادات

ابوالحسن نصرالله بن عنین دمشقی شاعر، به مکه رفت، در حالی که مال و متاع بسیاری با خود حمل می‌کرد، عده‌ای از فرزندان داود بر او هجوم آورده و اموالش را گرفته و او را مجروح ساختند، او نامه‌ای به عزیز بن ایوب پادشاه یمن نوشت.   در این میان ملک ناصر برادر پادشاه یمن، برادرش را فراخوانده بود، تا در ساحل یمن که به تازگی از دست آفریقایی‌ها آن را آزاد کرده بود مستقر شود، ولی ابن عنین پادشاه را از سفر و توقف در آن ساحل منصرف کرده، به رفتن به یمن تشویق نمود و هم چنین او را به مقابله با غارتگران اموالش برانگیخت.   قصیده ابن عنین این گونه آغاز می‌شود:   أعی صفات نداک المصقّع اللسنا / و جزت فی الجود حدّ الحسن و الحسنا   و لا تقل ساحل الافرنج أفتحه  /  فما تساوی إذا فایسته عدنا و إن أردت جهادً فارو سیفک من  /  قوم أضاغوا فروض الله و السننا   طهّر بسیفک بیت الله من دنس  /  و من خساسة أقوام به و خنا   و لا تقل إنّهم أولاد فاطمة  /  لو أدرکوا آل حرب حاربوا الحسنا "بیان ویژگی‌های بزرگواری و بخشندگی‌‌ات، زبان گویندگان ماهر را ناتوان نمود، در بخشش و کرم از مرزهای نیکی و خوبی گذر کرده‌ای، نگو که ساحل فرنگ را فتح میکنم، چرا که با عدن قابل مقایسه نمی‌باشد، اگر قصد جهاد و نبرد داری، شمشیرت را از خون کسانی سیراب نما که فرمانهای خداوند و سنتهای پیامبر را تباه نموده و از بین برده‌اند."   با شمشیرت خانه خدا را از هر ناپاکی و نیز از گروههای پست و کسانی که گفتارهای زشت بر زبان جاری میکنند، پاکیزه نما، نگو این افراد فرزندان حضرت فاطمه (س) هستند، چرا که اگر با خاندان ابوسفیان در یک زمان زندگی می‌کردند، با امام حسن(ع) هم می جنگیدند."   هنگامی که ابن عنین این اشعار را سرود، حضرت فاطمه زهرا (س) را در خواب دید، در حالی که آن حضرت مشغول طواف خانه خدا بود، به ایشان سلام کرد ولی آن حضرت پاسخ سلام او را ندادند، با ناله و زاری و التماس از حضرت فاطمه(س) پرسید که علت عدم پاسخگویی ایشان چه بوده است.   آن حضرت این اشعار را در جواب او خواندند:   حاشا بی فاطمة کلّهم  /  من خسّة تعرض أو من خنا   و انّما الأیّام فی غدرها  /  و فعلها السوء أساءت بنا   ء ان أسا من ولدی واحد  /  جعلت کلّ السب عمداً لنا   فتب إلی الله، فمن یقترف  /  ذنباً بنا، یغفر له ما جنی   أکرم لعین المصطفی جدّهم  /  و لا تهن من اله أعینا فکلّما نالک منهم عنا   /  تلقی به فی الحشر منّا هنا   "بی تردید که تمامی فرزندان فاطمه(س) از پستی‌ها و بدی‌ها دور هستند. اما روزگار با نیرنگ و کارهای زشت با من بد رفتاری نمود. اگر یکی از فرزندانم کار زشت و بدی انجام داد، آیا همه ناسزاها را متوجه ما می‌گردانی؟   پس به درگاه خدا توبه کن،  چرا که اگر کسی گناهی انجام دهد و خدا را به حق ما سوگند دهد از گناهانش می‌گذرد. به احترام جدّشان پیامبر خدا آنان را گرامی دار و به هیچ کدام از آنان با چشم حقارت نگاه نکن. هر زمان از آنان رنج و ناراحتی نسبت به خود مشاهده کردی، در قیامت در مقابل آن از ما پاداش گوارایی دریافت می‌کنی."   ابو محاسن نصرالله بن عنین گوید: ترسان و هراسان از خواب برخاستم، در حالی که خداوند بیماری و زخم‌هایم را شفا داده بود، این ابیات را نوشته و حفظ کرده و از گفتارم به سوی خدا توبه نموده و این اشعار را سرودم:   عذراً إلی بنت نبیّ الهدی  /  تصفح عن ذنب مسیء جنا و توبة تقبلها من أخی  /  مقالة توقعه فی العنا   والله لو قطعنی واحد  /  منهم، بسیف البغی أو بالفنا لم أر ما یفعله سیئا  /  بل أره فی الفعل قد أحسنا   "نزد دختر پیامبر خدا عذرخواهی میکنم تا از گناه و خطای کسی که به خود ستم نموده درگذرد. و نیز از گوینده‌ای که سخنش باعث رنج و سختی او شده است، سوگنده به خدا که اگر با شمشیر یا نیزه یکی از فرزندان فاطمه(س) تکه تکه شوم. هرگز کارش را زشت ندانسته، بلکه آن را پسندیده می‌دانم." [۱]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

کشتی گرفتن آیت‌الله با حضرت عزرائیل!

دور اولی که آیت الله مجتهدی مریض و بستری شد ، آیت الله بهجت برای سلامتیش دو گوسفند نذری فرستاده بود خانه‌شان و دعا کرده بود که حال حاج آقا خوب شود. خود آیت الله مجتهدی می‌گفت من رفتنی بودم با دعاهای آیت الله بهجت برگشتم و دعاهای ایشان مستجاب است. از علمای روزگار بیشتر از همه از آیت الله بهجت و مقام معظم رهبری تعریف می‌کرد. عیدها که خانه‌شان می رفتیم از پله‌های حسینیه بالا می‌آمد و دم آشپزخانه روی صندلی می نشست و می‌گفت به دخترها بگویید بیایند عیدی بگیرند. فقط هم دخترها بیایند!( الحق که عیدی‌های چربی! می‌داد) اما خانم‌ها از اینکه حاج آقا نگاهشان نمی‌کند سوءاستفاده می‌کردند وتا آن نود سالهه، یک چشمی رو می‌گرفتند دانه دانه می‌رفتند عیدی می‌گرفتند و دوباره می‌رفتند ته صف و آن قدر این کار را می‌کردند که پول‌های دست  حاج آقا ته می‌کشید و صدایش در می‌آمد که حاج خانم ماشاءالله چه قدر دختر توی این خانه جا شده!   ***   دور اولی که آیت الله مجتهدی مریض و بستری شد ، آیت الله بهجت برای سلامتیش دو گوسفند نذری فرستاده بود خانه‌شان و دعا کرده بود که حال حاج آقا خوب شود. خود آیت الله مجتهدی می‌گفت من رفتنی بودم با دعاهای آیت الله بهجت برگشتم و دعاهای ایشان مستجاب است. از علمای روزگار بیشتر از همه از آیت الله بهجت و مقام معظم رهبری تعریف می‌کرد.   ***   خوش خلق بود. چهره بازی داشت. می‌خندید و همیشه شوخی ظریفی در آستین داشت. به اتفاق‌های تلخ هم می‌خندید و نمی گذاشت کسی صم بکم بنشیند. مثلا یک سال قبل از فوتش مدتی در بیمارستان بستری شد و در آن حال ازش فیلم گرفته بودیم. بعدها که بهتر شد و فیلم‌ها را با ما می‌دید، می خندید و می‌گفت عجب کشتی با عزرائیل می‌گرفتم و خودم نمی‌دانستم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

حال عرب پیش از اسلام از زبان امام علی(علیه السلام)

امام علی(علیه السلام) در خطبه بیست و ششم نهج البلاغه حال عرب پیش از اسلام و وضعى که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به وجود آورد و پس از آن مرحله خلافت غاصبانه خلفا را شرح می دهد و سپس به چگونگى حال معاویه و گرفتن مصر به وسیله عمرو عاص و کشته‏ شدن شیعیانش در آنجا مى‏پردازد. مام علی(ع) در خطبه بیست و ششم نهج البلاغه می فرمایند:«اِنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ نَذیراً لِلْعالَمینَ،وَ اَمیناً عَلَى التَّنْزیلِ، وَ اَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلى شَرِّ دِین، وَ فى شَرِّ دار، مُنیخُونَ بَیْنَ حِجارَة خُشْن، وَ حَیّات صُمٍّ، تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ،وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ، وَ تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ، وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَکُمْ،الاْصْنامُ فیکُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَالاْثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ» این خطبه از خطبه‏ هایى است که امام(علیه السلام) در مورد اعراب پیش از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخن مى‏گوید. ایشان می فرمایند: بت پرستى شیوه و آئین شما بود، خداوند پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث ساخت که جهانیان را بیم دهد و امین ‏آیات وى باشد، در حالی که شما ملت عرب بدترین دین و آئین داشتید و در بدترین سرزمینها زندگى مى‏نمودید، در میان سنگهاى خشن و مارهائى که فاقد شنوائى بودند (و به همین جهت از هیچ چیز نمى‏ترسیدند!) آبهاى آلوده را مى‏نوشیدید و غذاهاى ناگوار را مى‏خوردید، خون یکدیگر را مى‏ریختید و پیوند خویشاوندى را قطع مى‏نمودید، بتها در میان شما بر پا بود(و پرستش بت‏ شیوه و آئین شما) و گناهان سراسر وجود شما را فراگرفته بود. و قسمتى از این خطبه است که امام(علیه السلام) درباره تنهائى خویش براى گرفتن حق خود فرموده است نگاه کردم ‏و دیدم (براى گرفتن حق خود) یاورى جز خاندان خویش ندارم، به مرگ آنان راضى نشدم ‏چشمهاى پر از خاشاک را فرو بستم و با همان گلویى که گویا استخوانى در آن گیر کرده بود(جرعه حوادث) را نوشیدم، با اینکه تحمل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشیدن جرعه‏اى که‏ تلخ‏تر از حنظل است، کار طاقت فرسائى بود، شکیبائى کردم.[۲] قسمت دیگرى از این خطبه است که در آن اشاره به زندگى ننگین عمرو عاص مى‏فرماید: او (با معاویه) بیعت نکرد مگر اینکه بر او شرط کرد که در برابر آن بهائى دریافت ‏ دارد.[۳] و [۴] در این معامله شوم، دست فروشنده هیچگاه به پیروزى نرسد و سرمایه خریدار به رسوایى کشد، (اکنون که آنها روى بلاد مسلمین و حکومت مسلمانان ‏این چنین بى رحمانه معامله مى‏کنند) شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ آن را فراهم سازید که آتش آن زبانه کشیده و شعله‏هاى آن بالا گرفته است، صبر و استقامت را شعار خویش‏سازید که نصرت و پیروزى را به سوى شما فرا مى‏خواند! توصیح ها این قسمتی از خطبه‏اى است که امام(علیه السلام) پس از کشته شدن محمد بن ابى بکر در مصر ایراد فرموده است. در این خطبه مفصل که همه را ابن ‏ابى الحدید آورده امام(علیه السلام) حال عرب پیش از اسلام و وضعى که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به وجود آورد و پس از آن مرحله خلافت غاصبانه خلفا را شرح می دهد. سپس به چگونگى حال معاویه و گرفتن مصر به وسیله عمرو عاص و کشته‏ شدن شیعیانش در آنجا مى‏پردازد و در پایان اصحابش را براى آمادگى به جهاد تحریص مى‏فرماید.«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد۶ صفحه ۹۴» و کتاب ‏«الغارات‏» که انجمن آثار ملى آنرا چاپ کرده و در جلد اول صفحه ۳۰۲ مفصل آنرا نقل کرده است کتاب مزبور از کتابهایى ‏است که در قرن سوم نوشته شده است نویسنده آن ابو اسحاق ابراهیم محمد بن ‏ثقفى است. [۲] در مورد این قسمت در خطبه شقشقیه (خطبه‏۳) بحث ‏شده است. [۳]«و لم یبایع حتى شرط‏»:«عمرو عاص با معاویه بیعت نکرد تا اینکه شرائط سنگینى ذکر کرد و معاویه آنرا پذیرفت. [۴]ابن ابى الحدید مى‏گوید: استاد ما ابوالقاسم بلخى مى‏گفت: این سخن عمرو«دعنى عنک‏»، کنایه از الحاد او بلکه صریح مى‏باشد چون معنى این جمله این مى‏شود که :این حرف را کنار بگذار زیرا اعتقاد به ‏آخرت اساسى ندارد و این که نباید، آخرت را به دنیا فروخت ‏حرف ‏است. و نیز او اضافه مى‏کرد که: عمرو عاص همواره ملحد بوده و در الحاد و بى دینى او تردیدى نیست و معاویه نیز مانند او بوده است: و شاهد آن همان داستان سرى است که بین این دوانجام شد و اسلام را به بازى گرفتند. این وضع اینان کجا؟ و اخلاق على(علیه السلام) و شدت علاقه‏اش به خدا کجا؟ و با این حال آن دو از على(علیه السلام) عیب جویى مى‏نمودند. (اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد ۲، از صفحه ۶۱-۶۵) توجه: این سخن امام(علیه السلام)را نویسنده کتاب‏«الغارات‏»در جلد اول صفحه‏۳۱۷ با مختصر تفاوتى آورده است. در اینجا به گوشه‏اى اززندگى پر حادثه او مى‏پردازیم: امام با جمله بالا اشاره به جریانى فرموده است که بین معاویه و عمرو عاص درگرفت، به این معنى که عمرو عاص در صورتى حاضر شد با معاویه بیعت کند که معاویه در برابر آن حکومت مصر را به او ببخشد. ابن ابى الحدید مى‏نویسد: هنگامى که امام(علیه السلام) وارد کوفه شد به معاویه ‏نامه‏اى نوشت و او را به بیعت دعوت نمود، معاویه پریشان حال گردید وپاسخ نامه را به تأخیر انداخت و در این باره با مردم شام صحبت کرد، آنها به وى اطمینان دادند که او را کمک کنند، معاویه در این باره با برادرش ‏عتبة بن ابى سفیان مشورت کرد، او گفت: در این راه باید از عمرو عاص کمک بگیرى، او سیاستمدار کهنه کارى ‏است و اگر در برابر دینش بهائى به او بپردازى، آنرا به تو خواهد فروخت! معاویه نامه‏اى به عمرو نوشت و از او خواست که به شام بیاید تا در این باره ‏با وى مذاکره کند. هنگامیکه نامه به عمرو رسید، او با پسرانش در این مورد مشورت کرد، عبد الله یکى از پسرانش به وى گفت: پیامبر و ابوبکر و عمر به هنگام مرگ از تو راضى بودند و هنگام قتل ‏عثمان هم که غائب بودى، به نظر من در منزل بنشین و براى این دنیاى بى‏ارزش حاشیه نشین معاویه مشو! که در کیفر خدا با هم شریک خواهید بود، اما محمد فرزند دیگرش گفت: تو از بزرگان قریش هستى، مبادا جریان خلافت‏ حکومت را با غفلت از دست ‏بدهى! به شامیان ملحق شو و به دستیارى آنها در مطالبه خون عثمان بکوش! عمرو گفت: عبدالله آنچه به صلاح دینم بود گفت، ولى محمد صلاح ‏دنیایم را در نظر گرفت، من در این باره فکر خواهم کرد.... سرانجام عمرو نزد معاویه آمد و به مذاکره پرداختند: معاویه گفت: من تو را به جهاد کسى که خدا را عصیان نموده و بین مسلمانان اختلاف ‏افکنده، خلیفه مسلمین را کشته و آتش فتنه را روشن ساخته است دعوت‏ مى‏کنم! عمرو پرسید: او کیست؟، معاویه پاسخ داد: على!... عمرو گفت: به خدا سوگند تو همطراز او نیستى، تو هیچ یک از فضائل على را ندارى: نه هجرت، نه سبقت ‏به اسلام، نه مصاحبت ‏با پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نه جهاد در راه ‏خدا و نه فهم و درک و دانش. به خدا سوگند!او در جنگ بهره‏اى دارد که کسى همتاى او نیست. عمرو عاص افزود: اگر من ‏بخواهم از احسان و نعمتهاى خداوند روى بگردانم و در جنگ با على(علیه السلام) با تمام‏ خطراتى که در بردارد با تو همکارى کنم، بگو چه امتیازى به من خواهى داد؟! معاویه گفت: آنچه تو بخواهى! عمرو گفت: مصر!.. معاویه گفت: من دوست ندارم این حرف شایع شود که تو به خاطر دنیا به من پیوسته‏اى! عمرو گفت: «دعنى عنک‏» این حرفها را کنار بگذار! و بالاخره بین معاویه و عمرو نوشته‏اى امضاء گردید که عمرو با معاویه ‏همکارى کند و در مقابل اگر معاویه پیروز گردید، حکومت مصر را به اوواگذارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا