کسی که عمل قومی را دوست داشته باشد با عمل آنها شریک میشود.
جابر بن عبدالله انصاری، بعد از چهل روز آمد برای زیارت قبر سیدالشّهداء علیهالسّلام و به عطیه عوفی کوفی گفت: من از پیغمبر شنیدهام که پیغمبر فرمود:
« هر کسی که دوست داشته باشد قومی را با آنها محشور میشود و هر کسی که عمل قومی را دوست داشته باشد با عمل آنها شریک است.[1]
پس ما با امام حسین جهاد کردیم، ما با امام حسین کشته شدیم، ما با آنان هستیم، چون من قلبم حکایت میکند که با امام حسین است . محکم هم میگفت.
در آن وقت که به زیارت قبر سیدالشّهدا علیه السّلام آمد، هفتاد و دو سال از عمرش میگذشت. چون جابر از اصحاب رسول خدا است، و مرد بزرگی بوده، در جنگ بدر شرکت داشته، در جنگ اُحد شرکت داشته، در هجده غزوه از غزوات پیغمبر با پیغمبر شرکت داشته است.[1]- بشارة المصطفى ، ص ٧۴.
امروز در تاریخ شنبه 26 ذی الحجه 60 هجری حضرت همراه با خانواده خود به منزل شَراف (و ذُو حُسَم) رسیدند.
شراف (شراف) به معنای بلندی، نام یکی از منزلگاه های کاروان حسین بن علی (علیهما السلام)، حد فاصل مکه تا کوفه، هفدهمین منزلگاه کاروان امام حسین (علیه السلام) بود که روز شنبه 26 ذیحجه به آنجا رسیدند. منطقه ای است پر آب و درخت و از طرف حجاز بعد از پهن دشت «بطن العقبه»
واقع شده و تا واقصه 5/7 کیلومتر فاصله دارد. وجه تسمیه آن: به علت اینست
که مردی با این نام در این محل چاه های پر آبی احداث کرده بود.
وقتی کاوران امام حسین (علیه السلام) به این منطقه رسید حضرت با یاران خود اتراق کرد و به دستور او مقداری زیاد آب برداشته و ذخیره کردند. ناگهان یکی از آنها گفت: الله اکبر، امام حسین فرمود: برای چه تکبیر گفتی؟ مرد گفت: درخت های خرما دیدم. گروهی از اصحاب گفتند: به خدا قسم ما هرگز در اینجا نخل ندیده ایم، حسین (علیه السلام) فرمود: خیال می کنید که آن چیست؟ یاران گفتند: گمان داریم که گوش اسبان است، حسین (علیه السلام) فرمود: من هم چنین می پندارم. آیا در این نزدیکی ها محل امنی هست که ما برویم و آن را پشت سر خود بگذاریم و فقط از یک جبهه با دشمن رو به رو شویم؟ آنان که با منطقه آشنا بودند گفتند آری، سمت چپ شراف، کوه ذوحسم و آنگاه راه را به سمت چپ «شراف» به ناحیه «ذوحسم» ادامه دادند و همانجا پناه گرفتند. چون «منزلگاه شراف» و «ذوحسم» به یکدیگر بسیار نزدیک است لذا بعضی کتب تاریخی برخورد امام (علیه السلام) با سپاه "حر" را در آن منزلگاه نوشته اند.
کاروان حسین بن علی زودتر به این مکان می رسد و اردوگاه می زند و امام (علیه السلام) با اولین سپاه اعزامی ابن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی با هزار مرد جنگجو رو به رو شد. "حر" به فرمان "حصین بن تمیم"
از حرکت امام (علیه السلام) جلوگیری کرد. امام در منزلگاه قبلی دستور داده بود تا
اصحابش آب فراوانی بردارند و چون سپاه حر و اسبان آنها را تشنه دید،
دستورداد خودشان و اسبانشان را سیراب کنند. پس از استراحت کوتاهی موقع نماز
ظهر می رسد. موذن مخصوص آن حضرت "حجاج بن مسروق جعفی"
به دستور امام (علیه السلام) اذان می گوید. امام به حر فرمود: تو با ما نماز می
خوانی یا مستقل و با سپاهیانت؟ حر عرض کرد: نه، ما هم با شما نماز می
خوانیم. امام حسین (علیه السلام) در این منزلگاه 2 سخنرانی کرد، اول موقع نماز ظهر و
چنین گفت: مردم، من نزد شما نیامدم تا زمانی که نامه های شما به دست من
رسید و فرستادگان شما آمدند و گفتند که ما امام و پیشوایی نداریم، به سوی
ما بیا تا شاید به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق رهنمون کند، اگر به
این دعوت ها وفادارید با من پیمان محکم ببندید تا به من اطمینان بیشتری
دهید و اگر بر آن عهد نیستید و از آمدنم ناراضی هستید، از همین جا باز می
گردم و به همان جایی که آمده ام، می روم و آنان همه سکوت کردند.
دومین سخنرانی امام (علیه السلام): بعد از نماز عصر پس از حمد و ثنای الهی، خطاب به
سپاهیان حر چنین فرمود: ای مردم، از خدا بترسید و بپذیرید که حق در دست اهل
آن باشد که در اینصورت خداوند بیشتر از شما راضی خواهد بود. ما اهل بیت پیامبر به ولایت و رهبری مردم شایسته تر و سزاوارتریم از این مدعیان خلافت (بنی امیه)،
که به ناحق اند و همواره راه ظلم و فساد و دشمنی با خدا را در پیش دارند.
اگر حق را نپذیرید و از ما روگردان باشید و حق ما را نشناسید و اکنون
خواسته شما غیر از آن باشد که در نامه های خود داشتید، من از همین جا، از
نزد شما بر می گردم. حر از نامه ها و دعوتنامه ها اظهار بی اطلاعی کرد،
امام (علیه السلام) آن نامه ها را توسط "عقبه بن سمعان"
به آنها نشان داد و حر فرمان عبیدالله بن زیاد را به آن حضرت ابلاغ کرد.
امام دستور داد تا اصحاب و همگی باز کردند ولی همین جا سپاه حربن ریاحی راه
را بر آنها گرفتند.
مگر همه کس مىتواند أمیرالمؤمنین بشود؟! أمیرالمؤمنین شدن یعنى از مغزِ سر تا نوک ناخن در آتش زندگى کردن و مواجه با مشکلات شدن و ناراحتىها و نسبتها و تهمتها و زجرها و دربدرىها! و نسبت کفر علناً!! ده هزار نفر قیام کرد بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام کافرى تو، کافر! و خونت هدر است براى کفر، کفر! تو کافرى از طرف [ما]. به ما یک نسبت کفر که نه، یک نسبت فسق که نه، از این کمترها بدهند اصلًا در مىرویم!! آن چه تحمّلى بوده، چه کوهى بوده، چه عظمتى بوده، ما که به این نمىرسیم.
على کلّ تقدیر امروز روز عید غدیر است، یعنى عید معرفت است، یعنى اى مردم اگر مىخواهید از دنیایتان بهرهببرید، از آخرتتان بهره ببرید، از کسبتان، از زنتان، از بچّهتان، از مالتان، از عِرضتان، از ناموستان، از دنیاتان، از آخرتتان راه این است و بس! این معرّفى به سوى پیغمبر و خدا مىکند و غیر از این راهى نیست، راهها بسته است.
این از عالم بالا یک هُمائى است آمده بالهاى خود را باز کرده مىگوید من رفتم وطنتان را شناختم، اگر مىخواهید بیائید من شما را ببرم! از راههاى متفرّق نروید. فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِه این راههاى مختلف شما را از راه خدا جدا مىکند، دور مىکند، خستهتان مىکند، ناراحتتان مىکند، عمرتان را مىگیرد، سرمایهتان را مىگیرد، دست خالى مىشوید.
مثل یک دانه کبریت، یک کبریت یک قران دو قران قیمت دارد، یکى مىزند یک فضا را روشن مىکند، دوّمى، سوّمى، چهارمى، تمام مىشود، خود قوطى کبریت خالى مىشود، بىقیمت، مىاندازندش دور. از دار دنیا مىخواهد برود، هیچ، تمام سرمایهها را حرام کرده؛ امّا اگر کبریت نبودى، متّصل بودى به ولایت، (مثل یک چراغى که متّصل است به یک کارخانه، دائماً نور مىدهد، آخرش هم نور است) نفاد ندارد، چون اتّصال دارد، اتّصال با ولایت یعنى اتّصال
با خدا، خداشناسى یعنى أمیرالمؤمنین شناسى، أمیرالمؤمنین شناسى یعنى خدا شناسى، ولایت یعنى توحید، توحید یعنى ولایت. توجّه مىکنید چه عرض مىکنم؟!
اینها یکى است، هزار سال انسان برود عبادت کند، أمیرالمؤمنین را نشناسد، خودش را عبادت کرده، خدا را عبادت نکرده؛ خودش را عبادت کرده، منویّات خودش را، خواهش خودش را، آرزوى خودش را، آن خدائى که خودش در دل خودش ساخته او را عبادت کرده.
و لذا مىبینیم که آثار عبودیّت در آنها پیدا نمىشود، حرفهایشان جامد است، خشک است، نماز مىخواند امّا قلب جامد است، رحم نیست، مروّت نیست، انصاف نیست، عطوفت نیست، رقّت قلب نیست، حمیّت نیست؛ امّا اینها که با أمیرالمؤمنین رابطه دارند دیگر نسبت به همه عطوفند: نسبت به کفّار عطوفند، نسبت به حیوان عطوف است، نسبت به سگِ کوچه لاى برف عطوف است، مهربان است، چرا؟
چون أمیرالمؤمنین یک سرش در عالم توحید است و یک سرش آمده اینجا، و توحید تمام عوالم را در زیر پر خود به عنوان رحمت گرفته و سایهرحمت گسترده، على هم که نمونه رحمت است، پس بنابراین این شاخه رحمت به تمام این موجوداتى که در عالم وجود، وجود دارد کشیده شده. بنابراین عید غدیر یعنى بزرگترین اعیاد.عید غدیر، عید معرّفى ولایت است، پیغمبر أمیرالمؤمنین را بلند کرد گفت: مردم این است على! این ولایت است!
خیلى فرموده بود، از اوّل زمان بعثت، ولایت و وزارت و خلافت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را پیغمبر ابلاغ فرمود، تا آن هنگامى که دم آخر بود و فاطمه زهرا سلام الـله علیها گریه مىکرد؛ گفت: بیا پیش من!- در اینجا هم حالا روایتش را برایتان اگر وقت کردیم مىخوانم-
وقتى آیه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین! پیغمبر چهل نفر از قوم و خویشهاى خود را جمع کرد، در آن مجلس در مکّه در بدو بعثت است، فرمود:
کیست که با من در این امر کمک کند؟ نمىگوید اى مردم، اسلام بیاورید؛ [میگوید]
أیُّکُم یُوازرُنى علَى ذَلک عَلَى أن یَکونَ وَصیِّى و وَزیرى و خَلیفَتى مِن بَعدى؟!
کیست به من کمک کند در این انجام کار رسالت؟ این بار بار سنگینى است روى دوش من! من یک کمک مىخواهم که بیاید و این بار را با کمک و همراهى یکدیگر برداریم.
تا سه بار حضرت تکرار کردند، هیچ کس جواب نداد و فقط حضرت [علی] عرض کردند: من!
حضرت بیعت کردند با أمیرالمؤمنین! با بچّه سیزده ساله ها! بچّه سیزده ساله مىدانید چى؟ بچّه سیزده ساله خودمان را تماشا مىکنید چقدرى است؟ آن روز پیغمبر با أمیرالمؤمنین بیعت کرد! یعنى تو باید زیر بغل من را بگیرى، کار من کار آسانى نیست، نبوّت یک تشریفى نیست که به من داده شده.
من تا حالا توى حرم خدا بودم و توى مقام امن و امان و سرّ، و از نقطه نظر ظاهر همیشه در کوه حِراء خلوت داشتم و حالا خدا به من امر کرده بیا برو پائین! اوّل مشکلات است! چه مشکلات!! باید دنیا را مسلمان کنى!
شما بیایید یک حرفى مىخواهید یاد رفیقتان بدهید، جان به لبتان مىرسد آن حرف را نمىفهمد؛ اى رسول ما باید بروى توى دنیا، توى مکّه، توى مدینه، توى طائف، سنگ بزنند به پایت، ساحرت بگویند، مجنونت بگویند، شمشیر رویت بکشند، دندانت را بشکنند، گرسنگى به تو بدهند، دربدر بیابانهایت کنند، پایت خار برود، دخترت زینب مىخواهد عقبت حرکت کند، هجرت کند، بیاید به مدینه، همین عمرو عاص آمد با جماعتى، نیزه زد به آن شتر، بچّه سقط کرد، نزدیک بود همین زینب بمیرد!! اینها همه راجع به چیست؟ راجع به این است که باید برسانى خلاصه.
حسینت را مىکشند، حسنت را مىکشند، راضى هستى؟ بله!
این است، راه این است. على را توى محراب مىزنند، با فاطمه زهرا این کار را مىکنند، راضى هستى؟
ما که به کسى نبوّت مىدهیم نه اینکه پَر قو برایش مىاندازیم مىگویم بفرما! این حرفها نیست.
این نبوّت را به خیلى از پیغمبران دادند هیچ کس نتوانست قبول کند، ولایت را به خیلىها دادند نتوانستند قبول کنند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند