عید غدیر، عید معرّفى ولایت است، پیغمبر أمیرالمؤمنین را بلند کرد گفت: مردم این است على! این ولایت است!
خیلى فرموده بود، از اوّل زمان بعثت، ولایت و وزارت و خلافت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را پیغمبر ابلاغ فرمود، تا آن هنگامى که دم آخر بود و فاطمه زهرا سلام الـله علیها گریه مىکرد؛ گفت: بیا پیش من!- در اینجا هم حالا روایتش را برایتان اگر وقت کردیم مىخوانم-
وقتى آیه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین! پیغمبر چهل نفر از قوم و خویشهاى خود را جمع کرد، در آن مجلس در مکّه در بدو بعثت است، فرمود:
کیست که با من در این امر کمک کند؟ نمىگوید اى مردم، اسلام بیاورید؛ [میگوید]
أیُّکُم یُوازرُنى علَى ذَلک عَلَى أن یَکونَ وَصیِّى و وَزیرى و خَلیفَتى مِن بَعدى؟!
کیست به من کمک کند در این انجام کار رسالت؟ این بار بار سنگینى است روى دوش من! من یک کمک مىخواهم که بیاید و این بار را با کمک و همراهى یکدیگر برداریم.
تا سه بار حضرت تکرار کردند، هیچ کس جواب نداد و فقط حضرت [علی] عرض کردند: من!
حضرت بیعت کردند با أمیرالمؤمنین! با بچّه سیزده ساله ها! بچّه سیزده ساله مىدانید چى؟ بچّه سیزده ساله خودمان را تماشا مىکنید چقدرى است؟ آن روز پیغمبر با أمیرالمؤمنین بیعت کرد! یعنى تو باید زیر بغل من را بگیرى، کار من کار آسانى نیست، نبوّت یک تشریفى نیست که به من داده شده.
من تا حالا توى حرم خدا بودم و توى مقام امن و امان و سرّ، و از نقطه نظر ظاهر همیشه در کوه حِراء خلوت داشتم و حالا خدا به من امر کرده بیا برو پائین! اوّل مشکلات است! چه مشکلات!! باید دنیا را مسلمان کنى!
شما بیایید یک حرفى مىخواهید یاد رفیقتان بدهید، جان به لبتان مىرسد آن حرف را نمىفهمد؛ اى رسول ما باید بروى توى دنیا، توى مکّه، توى مدینه، توى طائف، سنگ بزنند به پایت، ساحرت بگویند، مجنونت بگویند، شمشیر رویت بکشند، دندانت را بشکنند، گرسنگى به تو بدهند، دربدر بیابانهایت کنند، پایت خار برود، دخترت زینب مىخواهد عقبت حرکت کند، هجرت کند، بیاید به مدینه، همین عمرو عاص آمد با جماعتى، نیزه زد به آن شتر، بچّه سقط کرد، نزدیک بود همین زینب بمیرد!! اینها همه راجع به چیست؟ راجع به این است که باید برسانى خلاصه.
حسینت را مىکشند، حسنت را مىکشند، راضى هستى؟ بله!
این است، راه این است. على را توى محراب مىزنند، با فاطمه زهرا این کار را مىکنند، راضى هستى؟
ما که به کسى نبوّت مىدهیم نه اینکه پَر قو برایش مىاندازیم مىگویم بفرما! این حرفها نیست.
این نبوّت را به خیلى از پیغمبران دادند هیچ کس نتوانست قبول کند، ولایت را به خیلىها دادند نتوانستند قبول کنند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند