2) روزى مرحوم والد معظّم علامه سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى- أفاضَ اللهُ علینا من برکات تربته- نقل مى‏فرمودند که:

براى دیدن و عیادت از مرحوم علامه امینى- رضوان الله علیه- به منزل ایشان در طهران رفته بودیم، درحالیکه قبل از ما یکى از آقایان معمَّمین و مشهور از سادات که منزلشان نزدیک منزل مرحوم امینى بود نیز به ملاقات ایشان رفته بود. در اثناء صحبت این فرد معمّم و سیّد رو مى‏کند به مرحوم امینى و مى‏گوید: آقا! این علىّ که شما اینقدر سنگ او را به سینه مى‏زنید مگر چه کرد در اسلام؟ غیر از اینکه فقط یک عدّه‏اى را کشت و تفرقه در صفوف مسلمین بوجود آورد، کار دیگرى هم کرد؟! نعوذ بالله از این همه جهالت و ضلالت! و شما که اینقدر به ابوبکر و عمر مى‏تازید آنها چه کردند؟ جز خدمت به اسلام و مسلمین و بسط عدل و انتشار اسلام در سرزمینهاى دوردست و عمل به دموکراسى و اخذ آراء براى انتخاب حکومت و حاکم؟ و آیا به صرف یک اختلاف در سلیقه و عدم هماهنگى با علىّ در مورد خلافت باید آنها را منکوب و مطرود و ملعون نمود؟ و این همه آثار خیر و برکاتى که از آنها به جامعه مسلمین رسیده است را نادیده گرفت؟

مرحوم امینى بى‏نهایت از این حرفها ناراحت و عصبانى مى‏شود ولى جوابى به او نمى‏دهند. آن شخص باز به صحبت خود ادامه مى‏دهد و مى‏گوید: آقا این محبّت و دوستى اهل بیت که شما آن را لازمه ایمان و قبولى اعمال مى‏دانید اصلًا چه ضرورتى دارد؟ و اگر ما مثلًا نسبت به حضرت أبا‏الفضل علیه السّلام محبّت و ارادت نداشته باشیم به کجاى دین ما آسیب مى‏رساند؟

مرحوم امینى که دیگر طاقتش طاق و صبرش لبریز شده بود، با وجود کسالت شدید و عدم توانائى بر جلوس بزحمت خود را بلند مى‏کند و با صداى بلند درحالیکه رگهاى گردنش متورّم شده بود بر سر آن مرد داد مى‏زند که آقا: به خدا قسم اگر تو به این بند کفشها و نعلین من که نوکر أبوالفضل هستم ارادت و محبّت نورزى با رو به آتش جهنّم مى‏افتى و به درک سقوط خواهى نمود.

ملاحظه کنید که این فرد با این عقائد در میان ما به تشیّع معروف مى‏باشد، درحالیکه حتّى بسیارى از افرادى که ما آنها را سنّى مى‏نامیم ابداً به خود اجازه نمى‏دهند به یکى از این حرفها و معتقدات تفوّه کنند، بلکه از نقطه نظر تولّى به خاندان عصمت و تبرّى از زعماى باطل و خلفاى غاصب چه عباراتى در لابلاى کلمات و کتب آنان یافت مى‏شود! [2]

3) مى‏گویند یکى از علماء، یک روز در درس گفته بود که این مطالبى را که ما الآن مى‏خوانیم و این مباحث و اینها، معلوم نیست حضرت أبوالفضل و اینها از این مسائل خبر داشته باشند. حالا من این را دارم مى‏گویم خیلى ما حالا احترام بخواهیم بگذاریم، روى سر امام احترام مى‏گذاریم؛ امام علیه السّلام علمش لدنّى است و دیگر آن را کاریش نمى‏شود کرد؛ امّا حضرت اباالفضل بالأخره شخص صالحى بود، عبد صالحى بود، ولى این علومى که ما داریم، اینها یک چیزهایى است که با زحمت، تلاش، مطالعه، از این مسائل براى انسان پیدا مى‏شود. این را داشت به شاگردانش مى‏گفت. ظاهراً در زمان میرزاى قمى بوده است. شب حضرت أباالفضل را خواب مى‏بیند، مى‏گوید: خب! بیا ببینیم؛ یک مسأله اصولى مطرح مى‏کند و شروع مى‏کند بحث کردن، با همان دو جمله اول مى‏ماند. صبح بلند مى‏شود و خلاصه استغفار و از این حرفها.

ما خیال مى‏کنیم این چیزهایى که به دست آوردیم و این علومى که به دست آوردیم، اینها را از خانه خاله‏مان آوردیم؛ نه جانم! قبل از اینکه تو بخواهى این [چیزی] را که به دست آوردى، بیان کنى، نسخه اصلى‏اش آنجاست؛ از آنجا تو مغز تو انداختند، از آنجا در قلب تو انداخته‏اند، از آنجا تو سر تو انداختند، کجاى کارى؟[3]

_____________________________________________________

[1]. مکتوبات، مراسلات ، مقالات، ص 60.

‏[2]. اسرار ملکوت، ج‏1، ص 206.

[3]. متن سخنرانیهاى شرح حدیث عنوان بصرى، مجلس چهارم، ص 74.