در پیش احمد بن حنبل جماعتى نشسته بودند و مفصّل تعریف مىکردند از خلفاء، و احمد حنبل هم گوش مىداد، او هم جملاتى مىگفت؛ در پایان مجلس کسى به او گفت:
در این مجلس صحبت از على نکردید؟!
احمد حنبل گفت:
ما از او چه صحبت کنیم؟! او مافوق صحبت ماست، مافوق تعریف ماست، هر وقت ما یاد او مىکنیم شرمنده مىشویم و سر خود را باید پائین بیانداریم؛ اینهائى که ما از آنها صحبت مىکنیم اینها همین افرادى هستند که اوصافى که براى آنها بیان شده، بیان مىشود.- احمد حنبل یک مرد سنّى است ها! یکى از علماى بزرگ اهل تسنّن و یکى از ائمّه اربعه سنّت است-اینها افرادى بودند که مىخواستند خلیفه بشوند و بواسطه خلافت زینت پیدا کنند، ولى على کسى نبود که بواسطه خلافت زینت پیدا کند، على خلافت را زینت داد! خلافت به على زینت پیدا کرد.
شافعى مىگوید:
اى افرادى که دارید حجّ مىکنید و از عرفات به مشعر و از مشعر مىخواهید بروید وارد مِنى، و از منى بیائید در مکّه، در مُحسِّر (آنجا یک مکانى مخصوص است که تمام افراد کوچ مىکنند در نَفْر اوّل که روز دوازدهم و نَفْر دوّم روز سیزدهم است، یکسره تمام آن جمعیّت منى حرکت مىکند براى مکّه) مىگوید یکى برود آنجا از قول من فریاد کند بگوید که: جان من، پوست من، گوشت من، با محبّت على و آل او آمیخته شده، مىخواهید من را شیعه بگوئید مىخواهید نگوئید، مىخواهید رافضى بگوئید مىخواهید نگوئید، اگر این محبّت رفض است تمام ثَقْلان یا ثَقَلان شهادت بدهند که من رافضى هستم و شیعه هستم!
چرا؟ چون کار أمیرالمؤمنین بر اساس صدق بود بر اساس حقّ بود، أمیرالمؤمنین دروغ نمىگفت، منطق ،منطق حقّ بود. منطق أمیرالمؤمنین منطق رسول خدا بود، منطق واقع بینى بود، منطق علم بود، منطق ادراک بود.
من نظرم مىآید یکى از شبهاى سه شنبه براى رفقا در مسجد، رسید مطلب به اینجا که ما از اعمال و رفتار هر یک از خلفا اصلًا مىتوانیم افکار آنها را بخوانیم و بسنجیم و ببینیم چه قِسم طرز تفکّر داشتند؟ چه قسم فکر مىکردند؟ روحیّهشان چه بود؟