از حضرت صادق علیه السلام روایت است که: تاسوعا روزی است که: حضرت امام حسین علیه السلام را با اصحابش محاصره کردند؛ و لشگریان شام اطراف او را گرفتند:و شترهای خود را در آنجا خوابانیدند، و پسر مرجانه،‌و عمربن سعد به فراوانی لشگر خود مسرور شدند. زیرا که حسین علیه السلام را ضعیف دیدند، و بیقین دانستند که: دیگر از اهل عراق کسی برای یاری او نمی آید، و او را مدد نمینماید. مهلت‌ خواستن‌ حضرت‌ سیّد الشهداء علیه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا برای‌ نماز و قرآن‌ و دعا و استغفار از حضرت صادق علیه السلام روایت است که: تاسوعا روزی است که: حضرت امام حسین علیه السلام را با اصحابش محاصره کردند؛ و لشگریان شام اطراف او را گرفتند:و شترهای خود را در آنجا خوابانیدند، و پسر مرجانه،‌و عمربن سعد به فراوانی لشگر خود مسرور شدند. زیرا که حسین علیه السلام را ضعیف دیدند، و بیقین دانستند که: دیگر از اهل عراق کسی برای یاری او نمی آید، و او را مدد نمینماید. بِأبی الْمُستَضْعَفُ الْغَرِیبُ [27] (پدرم به فدای غریبی که ستمگران او را ضعیف شمردند) عمربن سعد فریاد زد: سوار شوید، و نزدیک سراپرده حسین بروید. حضرت در جلوی خیمه خود سربر زانو نهاده، و در حالیکه به شمشیرش تکیه زده بود، چُرت مختصری او را گرفته بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می‌بیند که: باو میگوید: إنّکَ صَائِرٌ (تَروُحُ _ خ ل) إلَینَا عَن قَریبٍ. [28] حضرت زینب صدای حرکت لشگریان را شنید؛ و حضور امام حسین آمد و گفت: دشمن بما نزدیک شده است. امام حسین علیه السلام به برادرش: عَبَّاس گفت:‌ارْکَبْ – بّنَفْسِی أنْتَ – حَتَّی تَلْقَاهُمْ وَ أسْئالْهُمْ عَمَّا جَآءَهُمْ؟! وَ مَا الَّدِی یُرِیدُونَ؟! (سوار شو – جانم بفدایت – و این سپاه را دیدار کن؛ و از آنها بپرس: چرا آمده‌اید؟! و چه میخواهید؟! عباس سوار شد، و با بیست نفر سواره که در میان آنها زُهَیْرُبْنُ الْقَیْن، وَ  حَبِیبُ بْنُ مَظَاهِر بود به نزد آنها آمد؛ و مطلب را پرسید. گفتند: امر أمیر: عبید الله بن زیاد آمده است که: به شما بگوئیم: یا برحکم او تسلیم شوید؛ و یا با شما جنگ نمائیم! عباس برگشت، تا این پیغام را به برادرش بدهد – در اینحال همراهان عباس نزد سپاه ایستادند، و شروع به موعظه و أندرز نمودند. حبیب بن مظاهر به آنها گفت: قسم به خدا که:در فردای قیامت، شما که برخدا وارد می‌شوید؛ بد قومی خواهید بود که: ذریّه و عترت، و أهل بیت پیغمبرش را کشته باشد! و نیز عبادت کنندگان این شهر را که شبها در سحرگاه به تهجد، قیام دارند؛ و ذکر خدا را بسیار می‌نمایند، بکشید! عزرة بن قیس باو گفت: تو تا آن مقداری که در توان داری، خودستائی میکنی! زُهَیْر پاسخ را داد که: ای عزرَة!خداوند اورا ستوده، وهدایت نموده است. إی عزرَة! من ترا قسم میدهم بخداوند که: ازآنان نباشی که پرچم ضلالت را، در کشتن نفوس طاهره، یاری کنند! عزرَة گفت: ای زُهَیر تو در نزد ما از شیعیان أهل البیت محسوب نبودی؛ و بر غیر رأی و طریقه ایشان بودی! زُُهَیر گفت: أفَلَسْتَ تَسْتَدِلُّ بِمَوقِفِی هَذَا أنِّی مِنْهُمْ ( آیات تو از این موقفی که من فعلاً دارم؛ نمیتوانی پی ببری که من از ایشانم؟!) سوگند بخدا:من هیچوقت نامه‌ای به سوی او ننوشتم،وقاصدی را به حضور او نفرستادیم، و هیچگاه وعده نصرت و یاریم را به وی نداده ام. ولیکن در بین راه با او برخورد کردم. و چون او را دیدم، به یاد رسول خدا، و مکانت و منزلت او، در نزد وی افتادم؛ و دانستم که:از دست دشمن بر سر او چه خواهد آمد؟ و رای من بر آن شد که: او را نصرت کنم، و از یاران و حزب او باشم. و جان خود را فدای جان او کنم، تا حق خدا، و حق رسولش را که شما ضایع نمودید؛ من حفظ کرده باشم! عباس برگشت و آنچه را که آنقوم گفته بودند، به برادرش حسین علیه السلام اعلام نمود. حضرت فرمود: ارْجِعْ إلَیْهِمْ وَ اسْتَمْهِلْهُمْ هَذِهِ العَشِیَّةَ إلَی غَدٍ؛ لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا الْلَّیْلَةَ، وَ نَدْعُوُه، وَ نَسْتَغْفِرُهُ؛ فَهُوَ یَعْلَمُ أنِّی اُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَتِلَاوَةَ کِتَابِهِ، وَ کَثْرَةَ الدُّعَآءِ وَ الاسْتِغْفَارِ. (ای عباس! به نزد آنان برگرد! و این یک شب را تا فردا از آنها مهلت بگیر! شاید برای پروردگارمان در این شب، نماز بخوانیم، و او را بخوانیم، و استغفار کنیم. چون خدا میداند که: من نماز، و تلاوت قرآن، و کثرت دعا، و استغفار را دوست میدارم.) عباس علیه السلام بازگشت؛ و مهلت گرفت. و فرستاده‌ای از نزد عمربن سعد آمد، و در جائیکه آواز رس بود، بایستاد و گفت: ما شما را تا فردا مهلت دادیم؛ اگر تسلیم شدید؛ شما را به نزد امیرعبیدالله بن زیاد، میفرستیم؛ و اگر سرباز زدید، ما شما را رها نخواهیم نمود![29] إمام حسین علیه السلام، اصحاب خود را جمع نمود، و خطبه‌ای ایراد کرد، و حمد و ثنای خدا را بجای آورد؛ و پس از مدح و تمجید از این یاران باوفا و با صفا فرمود: جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به من خبر داده است که: إنِّی سَاُسَاقُ إلَی الْعِرَاقِ فَاُنْزِلُ أرَضاً یُقَالُ لَهَا عَمورٌ، أوْ کَرْبَلَا؛ وَ فِیهَا أسْتَشْهِدُ، وَ قَدْ قَرُبَ الْمُوْعِدُ.[30] (من حتماً به سوی عراق کشانده می‌شوم و برده می‌شوم؛ و در زمینی که بآن عموریا کربلا گویند فرود میآیم؛ و در آنجا به شهادت میرسم؛ و اینک آن موعد، نزدیک شده است. اینک به شما اجازه دادم که: همگی متفرق گردید؛ و من ذمام و بیعت را از شما برداشتم. اینک شب فرارسیده است؛ و شما را در زیر پوشش خود گرفته است؛ آن پوشش را همچون شتر راهواری گرفته، و هر کدام از شما دست یکی از مردان أهل بیت مرا بگیرد و برود! خداوند بهمه شما پاداش خیر دهد! بروید و متفرق شوید در شهرهای خود و أوطان خود فَإنَّ الْقَوْمَ انَّمَا یَطْلَبُونَنِی؛ وَ لَوْ أصَابُونِی لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَیْرِی! (زیرا که این قوم فقط مرا میخواهند، و مرا طلب می‌نمایند؛ و اگر دستشان به من برسد، از جستجوی غیر از من دست برمیدارند) برادران، و پسران و پسران برادر، و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: خدا ما را پس از تو زنده نگذارد! ما این کار را نمیکنیم تا بعد از تو زنده بمانیم. اولین کسی که بدینگونه پاسخ داد حضرت عباس بن علی بود و سپس هاشمیّون به پیروی از او. اولاد عقیل، و مسلم بن عوسجة، و زهیربن القین هر کدام برخاستند؛ و به نحوی کریمانه و بزرگوارانه با لسانی عجیب شرمندگی خود را از اینکه ما چرا یک جان بیشتر نداریم؛ تا آنرا در راه تو ایثار کنیم بیان داشتند.[31] شب عاشورا سخت ترین شبی بود که بر اهل بیت رسالت گذشت. زیرا مکاره، و مصائب، و اعلام خطر از دولت جائره بنی امیّه قطعی بود؛ و صدای ولوله زنان، و صیحه کودکان از شدت عطش، و انقلاب عظیم، قیامتی را بر پا کرده بود.* أبیات‌ حضرت‌ سید الشهداء علیه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا؛ و بیهوش‌ شدن‌ حضرت‌ عقیلۀ بنی‌ هاشم‌: زینب‌ کبری‌ سلام‌ الله‌ علیها حضرت سجاد: علی بن الحسین علیه السلام گفتند:در آن شبی که پدرم فردایش کشته شد، من نشسته بودم، و عمّه ام زینب از من پرستاری مینمود؛ ناگاه پدرم برخاست، و در خیمه دیگر رفت و حَوِیّ[32] را که غلام آزاد شده ابوذر غفاری بود، و در فن اسلحه سازی مهارت داشت، با خود برد؛ و پدرم با خود این اشعار را میخواند: یَا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلِ         کَمْ لَکَ بِالْإشْرَاقِ وَ الْأصِیلِ (1) مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِیلِ              وَ الْدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیل (2) وَ إنَّمَا الْأمْرُ إلَی الْجَلِیلِ          وَ کُلُُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی (3) 1- اُف باد بر تو ای روزگار؛ بد دوستی هستی! چه بسیار در وقت صبح و در وقت شب که گذشته است؛ 2- تو یار و همنشین خودت، و طالب حق را کشته ای! و روزگار بدل قبول نمیکند. و به بدل قناعت نمیورزد. 3- و فقط، امر و اراده بدست خداوند بزرگ است. و هر یک از افراد زندگان، بهمان راهی میروند که: من میروم. پدرم این أبیات را دوبار، و یا سه بار تکرار کرد؛ تا من مقصودش را دریافتم، گریه گلوی مرا گرفت؛ و من آنرا بازگردانیدم، و خودداری و سکوت نمودم، و دانستم که: بلا فرود آمده است. و أما عمه ام زینب، آنچه را که من شنیدم، او هم بشنید؛ ولی از آنجا که رقت قلب، و زاری و نمودن شیوه و سرشت زنان است؛ نتوانست خود را نگهدارد. وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ذَیْلَهَا حَاسِرَةً حَتَّی انتَهَتْ إلَیْهِ وَ قالتْ وَا ثْکلَاهُ! لَیْتَ الْمَوْتُ أعْدَ  مَنِی الحَیَوة. الْیَوْمَ مَاتَتْ اُمِّی فَاطِمَةُ، وَ أبِی عَلِیٌ، وَ أخِی الْحَسَنُ! یَا خَلِیفَةَ الْمَاضِی، وَ ثِمَالَ الْبَاقِی! (برجست، با سر برهنه، در حالیکه دامنش به زمین می‌کشید، به نزد پدرم خود را رسانید؛ و گفت: وای ازین مصیبت! کاش مرگ مرا در کام خود میگرفت؛ و به زندگی من خاتمه داده بود. امروز مادرم فاطمه، و پدرم علی، و برادرم حسن از دنیا رفتند! ای جانشین گذشتگان من؛ و ای پناه و یاور بازماندگان من!) برادرش فرمود: یَا اُخَیَّةُ! لَا یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکَ الشَّیْطَانُ! لَوْتُرِکَ الْقَطَا لَنَام.[33] و أشک در چشمانش حلقه زد. (ای خواهرک مهربان من! صبرت را شیطان نبرد؛ اگر صیادان میگذاشتند، مرغ قطا در آشیانه و لانه خود میخوابید). عمه ام گفت: یَا وَیْلَتَاهُ! أفَتُغتَصَبُ نَفسُکَ اغتِصَاباً؟ فَذاکَ أقرَحُ لِقَلبی وَأشُّدُ علَی نَفسِی! (ای وای بر من! پس تو را به ستم میگیرند؟! واین بیشتر دل مرا جریحه دار و آزرده میکند، و تحملش بر جان من دشوارتر است!) آنگاه چنان سیلی بر چهره خود زد، و گریبان چاک نمود که: بیهوش بر روی زمین بیفتاد. حضرت امام حسین علیه السلام برخاست، و آب بر روی او پاشید؛ تا بهوش آمد، و به او گفت: یَا اُخْتَاهُ اتَّقِی اَللهَ وَتَعَزِّی بِعَزَآءِ‌اَللهِ!وَ اعلَمِی أنَّ أهلَ الْأرْضِ یَمُوتُونَ؛ وَ أنَّ أهْلَ السَّمَآءِ لَایَبْقُونَ؛ وَأنَّ کُلَّ شَیْیءٍ هَالِکٌ إلَّا وَجْهَ اَللهِ الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ؛ وَیَبْعثُ الْخَلْقَ وَیَعُودوُنَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ ( جَدِّی خَیْرٌ مِنِّی خ ل) أبِی خَیْرٌ مِنیِّ؛وَ أمِّی خَیْرٌ مِنِّی، وَأخِی خَیْرٌ مِنِّی (وَلِی خ‌ل ) وَلِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اَللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیه وآلِهِ اُسْوَةٌ. (إی خواهر من، تقوای إلهی راپیشه گیر؛ و به شکیبائی از جانب خداوند، خود را تسلّی بده! وبدان که: أهل زمین میمیرند؛ وأهل آسمان باقی نمیماند؛ و هر چیزی فانی گردد مگر وَجْه خدا: آن خدائیکه مخلوقات را به قدرت خود آفرید؛ وآنها را بر میانگیزاند؛ و باز میگرداند، درحالیکه خودش فرد و تنها است. جدّمن بهتر از من بود؛پدرم بهتر از من بود؛ مادرم بهتر از من بود؛ برادرم بهتر از من بود. و من و هر مسلمانی باید به رسول خدا صلّی الله علیه وآله تأسّی جوئیم!) نیست زینب، وقت بیهوشیِّ تو         تنگدل شد شه، زخاموشی تو بلبل عشقی،توبر گل زنده‌ای               پیش گل، برصد نوا زیبنده ای گُل بدست آمد، کجا شد جوش تو؟         یا زبوی گل ‌زسر شد هوش تو؟ برتو گرید دیده گُل بی‌حساب                 بهر بی‌هوشان، روا باشد گلاب[34] یا اُخَیَّهُ إنِّی أقْسَمْتُ عَلَیْکِ فَأبَریِّ قَسَمِی! لَاتَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً؛ وَ لَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً‌؛ وَلَاتَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَالثُبُورِ إذَا أنَا هَلَکْتُ![35] (ای خواهرک من،من به تو سوگند میدهم؛ سوگند مرا راست گردان! گریبانت را برای من چاک مزن! وچهره ات را مخراش؛ وچون من بمیرم واویلا مگو! و زاری وشیون بلند مکن! حضرت سجّاد میگوید: در اینحال زینب را به نزد من آورد وبنشانید،‌ونزد أصحاب رفت؛ و همه شب به نماز،وتلاوت قرآن،و دعا واستغفار مشغول بود. وتا به صبح به تضرّع ایستاده بود، وأصحابش نیز همینطور بودند، واز خیمه آنها صدائی مانند زنبور عسل اززمزمه قرآن، وتلاوت کتاب خدا، ومناجات بلند بود. نفس المهموم ص 141 بدنبال اینمطلب گوید: همانطور که إمام زمان عجّل الله فرجه،در این باره گفته‌اند: کَانَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً وَلِلاُ مَّةِ عَضُداً. وَفِی الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً حَافِظاً لِلْعَهد وَالْمِیثَاقِ؛ نَاکِباً عَنْ سُبُل الْفُسَّاق؛ بَاذِلاً لِلْمَجْهُودِ؛ طَوِیلَ الرُّکُوعِ وَالسُّجُودِ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْهَا؛ نَاظِراً الَیْهَا بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشِینَ مِنْهَا. (او برای قرآن تکیه گاهی بود؛ وبرای اُمَّت بازوی توانائی؛ و در إطاعت خداوند کوشا بود، عهد ومیثاق را حفظ مینمود؛ واز راه متجاوزان برکنار بود، تمام طاقت خود را بذل میکرد؛ رکوع و سجود را طولانی مینمود؛ در دنیا بطوری بی‌رغیب بود که تو گوئی میخواهد از آن رخت بربندد و کوچ کند؛ وبا نگاه اشخاص وحشت دار از دنیا، بدنیا می‌نگریست.) به نقل از کتاب نور ملکوت قرآن جلد 1 پاورقی  [27] نفس المهموم، ص 137. [28] ارشاد مفید، طبع سنگی، ص 249 و تاریخ طبری، طبع مطبعة استقامت سنه 1358، ج 4، ص 315، والکامل فی التاریخ، ابن أثیر، طبع اول ج 3، ص 284 و مقتل مقرم ص 230. [29] ارشاد مفید ص 249، و تاریخ طبری، ج 4، ص 315 تا ص 317، الکامل، ج 3 ص 285، البدایة و النهایه ابن کثیر، ج 8، ص 176، و اعلام الوری ص 141. [30] مقتل مقرم ص 233 از اثبات الرجعة، فضل بن شاذان. [31] ارشاد مفید، ص 250، و تاریخ طبری، ج 4، ص 317، و الکامل، ج 3، ص 285، والبدایة و النهایة ج 8، ص 176 و ص 177 (ومقتل مقرّم ص 234 ). *(مقتل مقرّم )ص237 [32]در کتاب دمع السجوم ص 117 گفته است: حوی با فتح حآء مهمله، و یآء مشدده، ر وزن سری به ضبط مرحوم محدث قمی صاحب تالیف نفس المهموم؛ و با ضمه حآ و فتح و او به ضبط تاریخ طبری، مولای أبوذر غفاری بود. یعنی غلام آزاد شده او. [33] در دمع السجوم ص 117 گفته است: قطا مرغی است که نام او بفارسی اسفرود است. و بترکی باقرقره، و معروف به سنگ خوار است برای آنکه در سنگستانها بسیار می‌ باشد نه آنکه راستی سنگ خورد انتهی و در برهان قاطع گفته است: قطاه بضم أول و ثانی بألف کشیده و بتازده بلغت رومی مرغیست که آنرا بفارسی سنگ خوارک گویند، و در عربی کفل أسب را گویند که جای سوار شدن ردیف است؛ و در لغت نامه دهخدا گوید: قطا مرغی است که بفارسی آنرا سنگخوار گویند و گویند که آواز کردن قطا در بیابان مسافران را دلیل باشد که: دراینجا آبست (آنندراج) و در جامع الشواهد در بیت عباس بن أحنف: بَکَیتُ الَی سِربِ القَطا إذمَرَرنَ بی         فَقُلتُ وَ مِثلی بَالبُکآءِ جَدیرُ أَسربَ القَطا هَل مَن یُعیرُ جَناحَهُ         لَعلِّی إلَی مَن قَد هَویتُ أطیرُ گفته است: القطا کعصا جمع قطاة با قاف وطآء مهمله و تآء مثنّاة مثل قناة طائری است معروف. أما میدانی در مجمع الامثال ج 2 ص 174 در تحت شماره 3230 گوید : لو ترک القطا لنام لیلا مثالی است؛ و اصل آن راجع به عمروبن مامة بوده است که بر قومی از قبیله مراد وارد شد، و ایشان شبانه برای دیدار او آمدند، و بدین جهت مرغان قطا را از اماکن و آشیانه‌های خود بپراکندند. زن عمر و بن مامة چون دید، مرغان قطا در شب به پرواز آمده‌اند، به شوهر خود نهیب زد، و او را مؤاخذه نمود، شوهرش گفت: أنما هی القطا (اینها فقط مرغان قطا هستند) زن گفت: لوترک القطا لنام لیلا (اگر آنها را وامیگذاردند در شب میآرمیدند) واین را مثل میزنند برای کسیکه بدون اراده و اختیارش، او را برکاریکه خوشایندش نیست، إکراهاًو إجباراً وادار می‌کنند. انتهی در لغت نامه لاروس عربی به عربی در ماده قطو، گفته است: القطا: جنس طیر من فصیلة الجونیات (و در ماده جون گفته است: الجونی: نوعی است از قطا که شکم و بالهایش، سیاه است و جمع آن جُونٌ است) و سپس گفته است: واحد آن قطاة است و أنواع آن بسیار است. و همگی شبیه به کبوتر هستند؛ و در هدایت به آن مثل میزنند: و الناس أهدی فی القبیح من القطا و أضلّ فی الحسنی من الغربان و شکل آنرا شبیه به کبوتر آورده است. [34] این ابیات رابه مناسبت از دیوان زبدة ألاسرار ص 183، در میان روایت آوریم. [35] ارشاد، ص 251، ص 252. وتاریخ طبری،ج 4، ص318 وص319. والکامل،ج3،ص 285، ص286 والبدایة والنهایة، ج8، ص 177 و مقتل مقرّم طبع دوّم نجف ص239 و240.