جابر آیا از پیغمبر یا از امیرالمؤمنین شنیده بود که اگر کسی بخواهد قبر سیّدالشّهداء را زیارت کند یا قبر امام را زیارت کند باید إحرام ببندد و غسل کند یا اینکه نه، این تفطّن خود جابر بود؟ چون فقیه آن کسی است که بتواند تفریع فروع کند از اصول.
گویا در مغز جابر روح اسلام جا گرفته بود و به حقیقت مذاق اسلام و سرّ قانون آشنا شده بود ، که او میدانست إحرامی که برای خانه خدا تشریع شده و غسل زیارت و طواف که برای خانه خدا تشریع شده دارای یک سرّ و حقیقتی است ؛ و حقیقت خانه خدا مقام ولایت سیدالشّهداء علیهالسّلام است.
پس اینجا که بدن او در میان زمین افتاده ، اینجا خانه خدا است. و اینجا حقیقت مقام ولایت مدفون است. کعبه ظاهر، ظاهر است. اینجا باطن است؛ اینجا به طریق اُولی باید غسل کرد و با إحرام حرکت کرد.
روی این معناست که در روایت داریم که فقیه باید دارای ملکه قدسیه باشد[13] ؛ ملکه قدسیه نوری است از خدا در قلب که فقیه میتواند به واسطه آن نور ، احکام کلّی را بر مصادیق خودش بار کند و مصادیق آن را خوب تشخیص بدهد و بشناسد. و جابر دارای این نور بود که چنین تشخیصی داد که حالا که میخواهد به قبر پسر پیغمبر برود، باید إحرام ببندد و باید غسل کند. لذا غسل کرد، غسل طواف، غسل زیارت، إحرام بست به سوی خانه خدای حقیقی.حرکت کرد، آرام، آرام، پای خود را بر میداشت و به ذکر خدا مشغول بود، تا اینکه که به نزد قبر رسید. عطیه دست جابر را بر روی قبر گذاشت، یک صیحهای زد و بیهوش شد. عطیه میگوید: جابر را به هوش آوردم، سه مرتبه صدا زد: « یا حسین! یا حسین! یا حسین! حبیب لا یجیب حبیبه ؛ آیا دوست جواب، دوست خود را نمیدهد؟» آن وقت خودش از باب اعتذار به این جمله متّرنم شد: « وانى لک بالجواب وقد شحطت أوداجک على اثباجک وفرق بین بدنک ورأسک ؛ چگونه تو جواب من را میدهی و حال آنکه رگهای گردن تو از جای خود حرکت کرده و بر پشت و شانه تو آویخته شده. و بین سر و بدن تو جدایی افتاده.»
« فأشهد انک ابن خاتم النبیین وابن سید المؤمنین وابن حلیف التقوى وسلیل الهدى وخامس أصحاب الکسا وابن سید النقباء وابن فاطمة سیدة النساء ؛
شهادت میدهم که تویی فرزند خیرالنّبینّ، تویی فرزند سید المؤمنین امیرالمؤمنین، تویی فرزند هم سوگند تقوی و سلاله هدایت و پنجمین اصحاب کساء و فرزند سیدالنقباء ، تویی فرزند فاطمه الزهرا سیده النّساء.»
« ومالک لاتکون هکذا وقد غذتک کف سید المرسلین وربیت فی حجر المتقین ورضعت من ثدی الایمان و فطمت بالاسلام؛
چگونه چنین نباشی و حال آنکه پرورش داده تو را پنچه پیغمبر خاتم النبین و پروریده شدی در کنار شیر متّقین، شیر خوردی از پستان ایمان و بریده شدی از شیر با اسلام »
« فطبت حیا وطبت میتا ، غیر ان قلوب المؤمنین غیر طیبة لفراقک ولا شاکة فی الخیرة لک ؛
آری ، تو پاکیزه بودی در زندگیت ، در مُردنت! همانا دل های مؤمنین به جهت فراق تو شاد نیست و حال آنکه شکی ندارم در نیکویی و خوبیهای تو .»
« فعلیک سلام الله ورضوانه ؛
سلام خدا و رضوان خدا وخشنودی خدا بر تو باد»
« وأشهد انک مضیت على ما مضى علیه أخوک یحیى بن زکریا ؛
شهادت میدهم که تو بر همان رویه و منوالی بودی که برادر تو یحیی بن ذکریا بود.»
این جملات را گفت جابر، آن وقت چشم خود را به اطراف آن قبر معصوم ، قبر شهید کربلا، سیدالشّهداء و به اطراف قبر شهدا کرد، چشم خود را جولان داد و نگاهی به اطراف کرد و سلامی بر آن بدن های طیب و طاهر و آن أجساد پاک و مبارک نمود.»
« السلام علیکم أیتها الأرواح التی حلت بفناء الحسین وأناخت برحله،أشهد أنکم أقمتم الصلاة وآتیتم الزکاة
وأمرتم بالمعروف ونهیتم عن المنکر وجاهدتم الملحدین وعبدتم الله حتى أتاکم الیقین ؛
قسم میدهم، پروردگارا، خدایا ! این سلام من را به این اجساد طیبه و طاهره برسان. سلام بر شما ای جان ها و نَفس هایی که در آستان حسین و در راه و هدف او خود را پیاده کردید، و در آستان او بار خود را فرود آوردید و در فناء و آن آستان وارد شدید! و ملحق کردید خود را به نور دیده پیغمبر. شهادت میدهم که شما اقامه نماز کردید، ایتاء زکات کردید، امر به معروف و نهی از منکر کردید، و با ملحدین و فاسقین جهاد کردید، و عبادت پروردگار خود را به جا آوردید تا به سر حدّی که به مرحله یقین رسیدید و مرگ را در آغوش گرفتید و با حال خوش و شادی از این دنیا حرکت کردید و رفتید.»
این جملات را گفت ، سپس گفت:
« والذی بعث محمدا بالحق ( نبیا ) (1) لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه ؛
قسم به آن خدایی که محمّد را به حق برگزید و او را به عنوان خاتم النبین بر تمام افراد بشر مبعوث فرمود، که ای ارواح طیبه و طاهره! ای روح مقدّس سیّدالشّهدا! ای روح مقدّس اصحاب و جوانان! قسم به خدا که ما شرکت کردیم در آنچه شما در آن داخل شدید! » عجیب حرفی میزند- ما شرکت کردیم با شما؛ یعنی با کشته شدن شما، با إسارت شما، با ذبح اطفال شما، با تشنگی شما، با تمام این مَرارتهایی که بر شما وارد شد و وارد میشود ما شریک هستیم.
« قال عطیة : فقلت له : یا جابر کیف ولم نهبط وادیا ولم نعل جبلا ولم نضرب بسیف ، والقوم قد فرق بین رؤوسهم وأبدانهم واوتمت أولادهم وارملت أزواجهم ؟ ؛
ای جابر ! چه میگویی تو؟! حرف بزرگی میزدی. چه حرفی گفتی؟ چگونه ما با آنها هستیم و در عمل آنها شریک هستیم، در حالتی که ما از کوهی بالا نرفتیم، از وادئی پایین نرفتیم ، شمشیری بدست نگرفتیم و به کفّار نزدیم؟! امّا این گروه جدایی افتاد بین بدن و سرشان. اولاد آنها یتیم شدند، زنان آنها بیوه شدند»
جابر گفت: « اِسمع، اِسمع یا حبیبی یا عطیه اِسمع إنِّی سمعت حبیبی رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) یقول : من أحب قوما حشر معهم ومن أحب عمل قوم أشرک فی عملهم ، والذی بعث محمدا بالحق نبیا ان نیتی ونیة أصحابی (4) على ما مضى علیه الحسین ( علیه السلام ) وأصحابه خذنی (5) نحو أبیات کوفان؛
ای عطیه، آرام باش، آرام باش! گوش بده تامن برای تو بیان کنم. من شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:
« هر که دوست داشته باشد قومی را با با آن قوم محشور میشود و معیت با آن قوم دارد، اتحاد پیدا میکند با حقیقت و با اصل آن قوم و هرکس دوست داشته باشد عمل قومی را شریک میشود در عمل ایشان. » قسم به خداوندی که محمّد را به راستی برگزید! خدا میداند که نیت من و اصحاب من بر همان چیزی است که بر امام حسین و یارانش گذشته.
[13] - برای اطلاع پیشتر پیرامون این مطلب به کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام ج2 ،ص 108و 109 و کتاب اسرار ملکوت ج1، ص 98 مراجعه شود.